2024-06-28

میازار موری که دانه کش است

روغن مورچه
در مورد روغن مورچه و استفاده از آن تا کنون نه دیده و نه شنیده بودم. امروز بطور اتفاقی به مقاله ای در مورد روغن مورچه رسیدم. گویا استفاده از روغن این حشره کوچک و باغیرت و فعال، موهای زائد بدن را از بین می برد. مانده ام که چقدر مورچه باید جمع کرد و جوشاند تا پیاله ای روغن به دست بیاید. آخر با این همه امکانات و وسایل آرایش، چه نیازی به کشتن این کوچولوهاست! دست از سرشان بردارید و بگذارید زندگیشان را بکنند. اگر هم قرار است بمیرند، قسمت مورچه خوار شوند که شکم صاحب مرده اش را سیر کند. چه کار به کارش دارید؟ آخر این طفلکی چه جثه ای دارد؟ « قاریشقا ندی، کله پاچاسی نه اولا./ مورچه چی هست که کله پاچه اش چی باشد» 

 

2024-06-27

انگور و زنبور


چند سال پیش که به همت پسرجانمان، باغچه ای زیبا درست کردیم، اولین هدفم کاشتن درخت مو بود. نهالی خریده و در گوشه ای از باغچه کاشتم. دوستی با دیدن نهال، پیشنهاد کرد که پوست موز را تکه تکه کرده و کنار ریشه نهال چال کنم. توصیه اش را گوش کردم. نهال به سرعت رشد کرد و تبدیل به تاکی تنومند با میوه هائی فراوان و برگهائی لطیف و خوشمزه شد. به هنگام بهار قلمه هائی از شاخه های جوان درخت گرفته و کاشتم که هر کدام تبدیل به نهالی شد و هدیه دادم. امسال مقداری غوره چیده و برای زمستان ذخیره کردم. باقی غوره ها که کم هم نبودند، تبدیل به انگورهای شیرین و خوشمزه شدند. خواستم خوشه ای بچینم که انبوه زنبورها از داخل تاک بیرون آمده و به طرفم حمله کردند. این عزیزان کجا پنهان شده بودند، نمی دانم. شاخه انگور به دست به سرعت به طرف خانه دویدم. حالا من بدو، زنبورهای وزوزو بدو. بعد از آن روز چیدن و خوردن انگور برای من و زنبورها، شبیه به بازی « گرگم و گله می برم / چوپان دارم نمیذارم» شد. انگورها بسیار شیرین بودند و زنبورها بسیار بی انصاف.

2024-06-25

به بهانه عید غدیر خم

سیدلر بایرامی 

یادش به خیر، قدیمها که پدر در قید حیات بود، برای جشن عید غدیر خم آماده می شدیم. روزهیجدهم ذی الحجه، که پیامبر مان از زیارت مکه برمی گشت، در محلی به نام غدیر خم، مولا علی را به جانشینی خود معرفی کرد و الحق و الانصاف که علی، نمونه تمام عیار، عدالت و تقوی و جوانمردی شد.
مادر شیرینی خانگی « هَولیات، بالیخ چؤره یی، اَریدَک و.. ) درست می کرد. پدر سیّد بود و ما نیز که اولاد او بودیم، سیّد بودیم. مادرم « جمعه سیّدی» بود. چون مادرش سیّد بود. به باور قدیمی ها، در روز قیامت سیّد ها در قبال گناهانِ مرتکب شده شان، داخل یخ، منجمد شده و اذیّت می شوند و غیر سیّدها در آتش جهنّم.
میهمانها برای عرض تبریک می آمدند و پذیرائی می کردیم. بعضی از خانم ها سعی می کردند گلوی ما را ببوسند. می گفتند:« هرگاه در روز غدیر خم، گلوی هفت بچّه سیّد را ببوسی، روز قیامت به حرمت این فرزندان پیامبر، خدا گناهانت را می بخشد.»
آن روز در مقابل خدیجه سلطان خانم، زن همسایه مقاومت کردم. با اعتراض رو به مادر کرده و گفتم:« چه معنی دارد که زن همسایه بدون دلیل آدمی را بگیرد و ببوسد؟ یعنی چه؟»
مادر به آرامی جواب داد:« دخترم او از ته دل معتقد است که با این کارش حضرت علی شفاعت اش را می کند و خدا او را می بخشد.»
هر سال در چنین روزی دلم برای پدر تنگ می شود. پدرم که با دلی مهربان و دستانی لطیف و گرم که بر سرم می کشید.
برف و سرما را دوست داشتم . زیرا هوا سرد و برفی که می شد، پدر با یک دست گرم و مهربانش، دستم را می گرفت و با دست دیگر کیف مدرسه ام را، و مرا به مدرسه می رساند. پدر که کنارم بود، روی زمین سرد و یخ زده، قدم برداشته و از لیز خوردن نمی ترسیدم. قربان دل مهربان پدرم که یکی از عاشقین مولا علی بود.
قربان صفای همه پدرها.

2024-06-23

یک جفت مرغ عشق

برای خرید دانه به پرندگان فضای سبز اطراف خانه ام، وارد فروشگاه حیوانات شدم. فروشنده گفت که اجناس جدید آمده و ارزش دیدن دارند. انواع خرگوش و موش و ماهی و پرنده. گشتی زده و از حیوانات مادرمرده، دیدن کردم. خرگوش ها مظلوم و ساکت، سرگرم خوردن علف و تکه های کوچک هویچ بودند. موش ها با دیدن آدمیزاد، داخل آشیانه کوچکشان دویده و مخفی شدند. ماهی ها در آکواریوم های بزرگ و زیبائی که فروشنده برایشان تدارک دیده بود، بی خیال به این سوی و آن سوی شنا می کردند. مارها دور تکه کوچک چوب پیچیده بودند و عنکبوت ها بالای درختچه کوچک تار می تنیدند. قفس های کوچک پرنده گان پر از پرنده بود. چشمم به مرغ های زیبای عشق افتاد جل الخالق! عجب پر و بال زیبا و رنگارنگی! عجب تنوعی! فتبارک الله احسن الخالقین! محو زیبائی هایشان شدم. دلم برای خرید یک جفت از این زیبارویان پر زد. دقایقی به تماشای شان ایستادم. یک جفت از آن بسیار خوش رنگ هایش را انتخاب کردم. طفلک از این گوشه قفس به گوشه ای دیگر می پرید و ناامید برجای خود خشکش می زد. جائی برای پریدن نداشت. فروشنده متوجه قیافه ام شد و فوری شروع به تبلیغ جنس خود کرد. گویا مکان اینها موقتی و کوچک است. دو پرنده در یک قفس راحت زندگی می کنند. پس از تعریف و توصیف، قفس های مناسب یک جفت مرغ عشق را نشانم داد. بیشتر شبیه به سلول های انفرادی بودند تا محل زندگی موجود زنده. پرسیدم:« اگر یک جفت خریداری کرده و در فضای آزاد رهایشان کنم، چه می شود؟»

جواب داد:« هم پولتان حیف می شود و هم این معصوم ها جانشان را مفتی از دست می دهند. اینها زندگی در فضای آزاد و پنهان شدن و یا دفاع از خود را یاد نگرفته اند. صید پرنده های بزرگ و گربه ها می شوند. این بازی روزگار است و از دست من و شما کاری ساخته نیست.»
با زبان بی زبانی به من نیز اشاره کرد که کاری از دستم برنمی آید. منصرف شده و از فروشگاه بیرون آمدم. غرق در اندیشه و غم موجودات زنده که اسیر خودخواهی و خودبزرگ بینی و... هستند.


2024-06-21

من، دوستوم، تلویزیون


هفتم اوخوردوم. بیر ایل اولوردوکو تلویزیون شهریمیزه گلمیشدی . آخشاملار برنامه لری باشلیردی ، گئجه ساعات اون ایکی ده ده قورتاریردی. تلویزیون آق – قره گررسه دیردی. بیزیم یوخوموزویدو. نییه کی صلاحی خانیم مرثیه لرینده دئمیشدی :« تلویزیون اولان ائوده ناماز باطیل دی. هله ته زه ! آللاهین ملاکه لری ده او ائودن قویوب قاچارلار.» 
آما بیزیم آقاجمشید بو سؤزلردن قورخوب ائله مزدی. او تلویزیون گلمک همان بیرسین آلمیشدی. آدی شاوبلورنس ایدی. همانلاردان کی تاختا ایچینده ایدی و قاپی سی یان قیفیلی دا واریدی. آقا جمشیدیمیز ائشییه چیخاندا اونون قاپیسین باغلاییب آچارین بؤیوک خالایا وئره ردی. آللاه اوسته آدام وار دا ، بؤییوک خالادا مهربان و قاناجاقلی ایدی .اجازه وئره ردی « عصر حجر » ایله « سرزمین عجایب » فیلمینه باخاق

سرزمین عجایب فیلمینین ناغیلی بئله سیدی کی بیر اوچاغ گؤیده یولون ایتیریر و بیر عجایب یئردن باش چیخاردیر. بو یئرده آدام لار چوخ یئکه ایدیلر. اوقدیر یئکه کی بیزیم اوچاغین آداملاری اونلاترین یانیندا بیر قولچاق بؤیوکلویونده گؤرسه نیردیلر.یئکه آداملار اونلارا جینقیلی آدام و اوچاغین آداملاری یئکه آداملارا دانقا یا
  یئکه آدام دئییردیلر.بو اولکه ده جر – جاناوارلار ، گؤی – گؤوه رنتی لر ده چوخ یئکه ایدیلر. گونلرین بیر گونونده جینقیلی آداملارین بیر تورتوخویانین تورونا دوشدو . یولداشلارینین دا گوجو چاتمادی اونو توردان قورتارا.انصافسیز، مروت سیز تورتوخویان دا، یازیغی میلچک کیمی تورلاییب یئدی. یادیما گلیر کی او گون من له یولداش جان نه قدیر غصه یئدیک. اوتانماسایدیق آغلاردیق.
گونلرین بیر گونونده ده برنامه دئین دئدی کی ایندی حبیب گلیب بیزه اوخوماق اوخویاجاق. نئچه آن دان سونرا بیرآریق، قره شین و ساققاللی اوغلان الینده گیتار،اوخوماغا باشلادی. اونون اوخوماقلاری و شعرلری آدامین اوره یینه یاتیردی. یولداش جان دئییردی:« آناسینان آروادینا اوخویور دئییرلر ایکی سی ده اؤلوب .» سونرا من ایله یولداش جان اونلارین روحونا فاتحه اوخوردوق. آخیر بؤیوک آنام دئیردی کی هر کیم کی اؤلوب الی بو دونیادان اوزولوب اونا فاتحه اوخوماق چوخ صواب دی
.
دونن قار یاغا – یاغا خیردا ضبط صوتوم « یاغ ای قار » ی اوخوردو. من اؤز حال – هاوامدا یولداش جانیما فیکر ائلیردیم. اگر بوردا اولسایدی گئنه ده حبیبین آناسینا، آروادینا فاتحه اوخویوب، یاغ ای قاری اوئخویاردیق. بؤیوک باجی دا بیزنن باش – باشا قویوب دئیردی:« باخین بولبوللر سیزین سه سیزه پنجره قاباغینا ییغیشیبلار
.»
هی او گونلر هی ! من ایله یولداش جان بیر بیریمیزه چوخ یاخجی یولداشیدیق . ایندی هاردادی؟ چوخ گؤیلومه دوشوب
.

 

2024-06-20

صدای گریه می آید - 4

 یکی فریاد می زند

من و هاله ناهار خورده و سرگرم نوشیدن چای هستیم. کتاب (طریق بسمل شدن -  محمود دولت آبادی) تازه به دستم رسیده است. می خواهیم درباره اش صحبت کنیم.
هاله:« صدا را می شنوی؟»
من:« چه صدائی؟»
هاله:« صدای فریاد، یکی داد می کشد. خوب گوش کن.»
من:« صدای زن همسایه است. همسرش ناشنواست. به همین سبب بلند حرف می زند.»
هاله:« نه، خوب گوش کن، صدای معمولی نیست. یکی داد می زند. انگاری کمک می خواهد.»
از جا بلند شده و در را باز می کنم. دخترِ زنِ همسایه، گیسوی بلند و سفیدِ مادر را دور دستش پیچیده و سرِ زنِ بدبخت را به دیوار می کوبد. جلو می روم تا مادر را از چنگش رها کنم. مادر در حالی که از شدت درد گریه می کند، سرم داد می کشد که:« برو خانه ات.»

سر دختر داد می کشم:« ولشکن، وگرنه پلیس را خبر می کنم.»
مادرِ گریان داد می زند:« دخالت نکن برو خانه ات.»
دختر دهان به فحش های رکیک می گشاید. فوری داخل خانه شده و در را می بندم. رنگ از چهره ام پریده. حال هاله که پشت سرم ایستاده، بهتر از من نیست. کتاب را روی میز می گذاریم. سعی می کنیم چای مان را قطره قطره قورت بدهیم. عجب چائی تلخ و بدمزه ای! نیم ساعتی می گذرد. درِ خانه به صدا درمی آید. زنِ همسایه با صورتی کبود و حالتی پریشان، دمِ در ایستاده است. اجازه می خواهد و وارد می شود. گوشه ای می نشیند. دلش می خواهد با ما که شاهد ماجرا بودیم درد دل کند. دخترش هر از گاهی سراغش می آید و از او پول می خواهد. این بار مادر پولی ندارد. درنتیجه کتک مفصلی می خورد. می گوید:« اجازه دادم مرا کتک بزند تا دق دلی اش خالی شود. اگر جلوی اش را می گرفتید تلافی اش را سرِ دخترک چهارساله اش در می آورد. دلم برای بچّه می سوزد و او می داند و از این ضعف من سواستفاده می کند. آخر این دختربچّه پدر ندارد.... یعنی پدرش معلوم نیست....»
سکوت می کند و از جای بلند می شود. می رود و من و هاله را غرق در بهت و اندوه می کند. چای تلخ و بدمزه و سرد شده مان را، قطره قطره قورت می دهیم. شاید بتوانیم آن چه را که دیده و شنیدیم هضم کنیم.
قولاق هر گون بیر سؤز ائشیتمسه کار اولار
قارین لار صاندیخانادی قاپی سی یوخدو ایچینده اولانی بیله سن
*


2024-06-18

صدای گریه می آید - 3

به من و تو چه؟؟؟؟

پاسی از شب گذشته. چشمانم بسته اما گوشهایم می شنوند. از جا بلند می شوم و به طرف هاله می روم.
من:« هاله، بیداری؟»

هاله:« بله بیدارم. چرا نمی خوابی؟»
من:« می شنوی؟ صدای گریه را می گویم. زنی ضجه می زند.»
هاله:« این صدای همیشگی شان است. حتما دارند شوخی می کنند و ... چه می دانم »
من:« نه زن دارد ناله می کند. حرفهایش مشخص نیست. اما مثل اینکه التماس می کند.»
هاله:« حوصله داری جانم؟ به من و تو چه؟ ائو سؤزسوز، گور عذاب سیز اولماز / خانه بدون بگو مگو و گور بدون عذاب نمی شود.»
من:« اما نمی توانم. گوش کن، داره گریه می کنه.»
هاله:« می فهمم. اما کاری از من و تو ساخته نیست. به من و تو چه؟ بگیر بخواب.»
من:« یعنی تو هر شب این صدا را می شنوی؟»
هاله:« بعضی وقتها هم صدای خنده می شنوم. خوب طبیعی است جانم. بگیر بخواب.»
من:« یعنی تو دلت می آد بخوابی؟ »
هاله:« چشماتو ببند جانم. یک وردی چیزی بخوان تا خوابت بیاد. فردا باید اول صبح از خانه بیرون برویم.»
چشمهایم را می بندم. دعا می خوانم. مادربزرگم می گفت آیت الکرسی بهترین دعا برای تمرکز حواس است. بخوانی آنچه که می خواهی از ذهنت بیرون رود، می رود.
اول صبح است. سپیده سر زده. با عجله از خانه بیرون می آییم. آمبولانس سر کوچه ایستاده است.
هاله:« صبح بخیر. چی شده؟»
راننده ی آمبولانس:« صبح به خیر. نیمه های شب زنی خودکشی کرده. گویا ناراحتی روحی داشته و قرص زیادی خورده و تموم کرده. آمدیم جنازه را ببریم.»
من:« هاله دیدی؟ نگفتم؟ همین بود.»
هاله:« کاری از دستمون ساخته نبود و نیست. اصلا به من و تو چه؟ هر کاری مراحل قانونی خودش را دارد؟»
من:« البته که به من و تو چه؟ من و تو هم یکی از آنها هستیم. اصلا اگر دیر می جنبیدیم، یکی دیگر از کنار جسدمان رد می شد و می گفت به من و تو چه.»
هاله:« طفلکی این ور دنیا که فلک نگذاشت آب خوش از گلویش پایین برود. خدا کند آن ور دنیا گرفتار سوال و جواب نکیرمنکر نشود. حالا عجله کن. هوا سرد است و اگر به اتوبوس نرسیم مجبوریم بیست دقیقه توی این سرما بایستیم و سر وقت نرسیم و … »

2024-06-16

محمود دولت آبادی - طریق بسمل شدن

محمود دولت آبادی، با « کلیدر» ش، « جای خالی سلوچ» اش، « روزگاری سپری شده  با مردم سالخورده» اش، ایام سخت زندگی را با تحمّل سپری کردم. « طریق بسمل شدن» اش را خواندم و قسمتی را به حال و هوای خودم به ترکی آذربایجانی برگرداندم.

طریق بسمل شدن

باری… در جایی انگشتی دکمه ای را می فشارد، دستی اهرمی را می کشد و هیولایی از دهانه ای رها می شود و به پرواز درمی آید زیر سقف آسمانی که آبی است، سربی است، ابری است و شاید بارانی. امّا کجا را نشانه گرفته است آن هیولا برای فرودآمدن، آن پروازکننده ای که بال ندارد؟ این را هیچ کس به دقّت نمی داند، حتّی صاحب آن دست یا دارنده ی آن انگشت. بس کسانی از فرودِ ناگهانی آن آگاه می شوند که دیگر نیستند تا به ما بگویندچگونه خبر شدند.
دهانه ی فراخ آن خروجیِ فلزی هنوز بوی دوزخ می دهد.
*
هه… بیر یئرده، بیر بارماق، بیر دویمه نی باسیر، بیر ال اهرمو چکیر و بیر هیولا، بیر زادین آغزیندان قورتولوب گؤی رنگینده کی گؤیون آلتندا،اوچماغا باشلیر. هوا بولوت دور، بلکی ده یاغیر. آنجاق بیلینمیر او هیولا، او قانادسیز اوچان، هارانی نیشان توتوب؟ هئچ کیم بیلمیر. حتی او بارماق یا او الین یییه سی. ائله ده اونلار بو بیردن – بیره آتیلان دان خبرلری اولاجاق کی داها آرامیزدا دئیللر، بیزه نه سایاق خبرلری اولماقلارینی تعریفله سین لر.
او گئنیش دمیرین آغزی هله ده جهنم قوخویور.

*   

2024-06-15

الیزابت ها

 میان ماه من تا ماه گردون – تفاوت از زمین تا آسمان است

الیزابت زلبرت – الیزابت زلبرت را به عنوان مادر قانون اساسی آلمان می‌شناسند. زلبرت حقوقدان و یکی از فعالان جنبش زنان بود. او اندکی پس از کسب حق رای، به حزب سوسیال دموکرات آلمان پیوست و به مبارزات خود برای برابری حقوق زنان و مردان نیز ادامه داد. در سال ۱۹۴۸، پس از پایان جنگ جهانی دوم و فروپاشی حکومت ناسیونال سوسیالیست‌ها در آلمان، زلبرت یکی از چهار زنی بود که در تدوین قانون اساسی آلمان مشارکت داشت.
*

الیزابت یکم – ( تولد 7 سپتامبر 1533 – درگذشت 17 نوامبر 1603 )  دختر هنری هشتم و آن بویلین بود. او از تاریخ 17 نوامبر1558 تا زمان مرگ پادشاه انگلستان بود. دوران سلطنت او را عصر الیزابت می خوانند. در زمان او ادب و فلسفه رونق گرفت.
*
الیزابت الکساندرا مری ( الیزابت دوم ) – او متولد 1926 میلادی و ملکه سلطنتی بریتانیا و قلمرو مشترک المنافع است. او طولانی ترین دوره فرمانروائی و درازترین عمر را در میان ملکه های سلطنتی و حاکمان زن جهان را دارد.
*
الیزابت وارن – اهل امریکا و سناتور ایالت ماساچوست است.او از چهره های محبوب و مشهور امریکاست.
*
الیزابت هولمز – جوان ترین زن میلیاردرخودساخته امریکائی و بنیانگذار و مدیر « ترانوس» است. اما به کاهبرداری متهم شده است.
*
الیزابت بریکوا باومن – نقاش لهستانی دانمارکی بود. سوژه اصلی نقاشی های او را زندگی محلی تشکیل می داد.او در یازدهم ژوئیه 1881 در سن 61 سالگی درگذشت.
*
الیزابت کاوت - در 17 نوامبر 1920 در شهر اشتوتگارت آلمان به دنیا آمد. او نویسنده کتاب کودکان بود.او در سال 1962 جن کارتونی وروجک را ساخت.
وروجک ، جن است. او موهای قرمز و به هم ریخته ، پیراهن زرد کوتاه و شلواری سبز  دارد. روزی از روزها داخل ظرف چسب آقای نجار می افتد و دیده می شود. آقای نجار ( مایستر ادر ) او را خوب شسته و تمیز می کند و برایش تختخواب کوچک می سازد و از آن پس این دو کنار هم زندگی می کنند. آقای نجار دکان کوچک نجاری در مونیخ دارد و با کار نجاری زندگی می گذراند. او از زندگی و کارش راضی است.
وروجک با حرکات و رفتار بامزه اش کودکان را پای تلویزیون می نشاند.
الیزابت بعد از یک بیماری درازمدت  در 24 سپتامبر 2015 در سن 94 سالگی درگذشت.
*
الیزابت باتوری – اهل مجارستان و متولد سال 1560 میلادی بود. او به عنوان قاتل زنجیره ای شناخته شده است. نام دیگر او کنتس خون بود. او  در سال1614 میلادی محکوم و در زندان درگذشت.
*

2024-06-11

سوسَنبَر

سوسنبر( آنا دیلینده )  - از کتاب سیاه مشق های یک معلم - دفتر اول

هی او گونلر! نه گونلریدی! من ایدیم، کند ایدی و خانم زر ایدی. جن لردن قورخدوغوم گئجه دن سونرا، هردن بیر گلیب یانیمدا یاتاردی. چوخ چاغلاردا، اَری مشهدی قنبره یالان دئیردی. نه بیلیم من جن لردن قورخموشام، قارنیم آغریر، سویوخ ووروب آنام یانیندا دئییل. یازیق غریب دیر آللاها خوش گئتمز... هابئله.  منه ده تاپشیریردی کی هئچ سسیمی چیخارتمایام. منیم ده جانیما منت.کور آللاه دان نه ایسته ر؟ ایکی گؤز، بیری ایری بیری دوز. منجه مشهدی قنبر ده اونون یالانلارینی آنلامیشدی. یادیمدا بیر پئجه خانم زرله چوخ گولدوک. دئمه کی مشهدی قنبره منیم برک ناخوشلوغومو دئمیش. آدام دا بیزیم گولمک سسیمیزی ائشیتمیش.
سحرچاغی ائودن چیخاندا منی گؤروب سلام علیک دن سونرا دئدی:« خانم، نئجه سیز؟ انشالله توختادیز؟ دونن گئجه ایکیزینده سسیز گلیردی. بیلدیم کی آغریدان یاتا بیلمدیز. من هئچ بیلمیردیم سیزین قارین آغریز، خانم زره ده کئچر.» سونرا گولمسه یرک چکیب گئتدی.
خانم زر یانیمدا اولدوغو گئجه لر، زامانیمیز بیر – ایکی صفحه قرآن اوخوماغلا باشلیردی. سونرا دردلشیب، داغدان – باغدان، جادو – جنبل دن، یاشامین آغیرلیغیندان، دانیشیب، بایاتی لارلا، گئجه نی تماملاییب یاتاردیق. من بو آروادی چوخ سئویردیم. اوچ ایل درس اوخودوغونا گؤره، کتاب،ناغیل، نوحه، بایاتی و قاباغینا هرنه گلسئیدی اوخوردو. بیرگون آروادلارین زحمتلی و آجی اولدوغو یاشاملارین آنلادیب، دئدی:« گؤزومو آچاندان، آنامدان، بؤیوک آنامدان صاحابین دیر ایستر دؤوه ر ، ایستر سئور یا اَر آغاجی گول آغاجی اسیرگه مه وور آغاجی ائشیتمیشیک.»
دئدیم:« سن اؤزون کی بو سؤزلری هامیدان چوخ دئییرسن. »
دئدی:« ایسترسن نه دئییم؟ آیری بیر سؤز دئسم، دریمی اوزرلر. بیز یازیقلارین ایشی یانیب قاوریلماقدیر.»

دئدیم:« بیزیم بیر شاعریمیز وار دئییر

حدیث بی خردان است با زمانه بساز

زمانه با تو نسازد تو با زمانه ستیز »

دئدی:« هاهاها، قیدیخلا گولوم آی خانیم، نه دانیشیرسان؟ با زمانه ستیز!؟ بوردا چوخ دانیشیانین آغزینین اوستوندن بیرین ائله وورارلار کی اوتوز ایکی دیشی ده قارنیندا اوینار. اینانیرسان؟ اریم بیرین ووراندا گؤزلریم قارالیر. هله منی چوخ سئویر و آز وورار.»
دئدیم:« من بیر گون اره گئتسم، اونا بو اختیاری وئرمه رم. منه ال قاوزیانین الین بیچرم.»  

دئدی:« اؤلمه ز خدیجه، گؤره ر نوه نتیجه.»  

سونرا چای مئژمئیی سین الینه آلیب، قاوال کیمی چالاراق اوخوماغا باشلادی. منده چَپیک چالاراق ، اونونلا اوخودوم.

*

بوردان اوزاق مراغه 

تئلیم گلمیر دراغه

یار منی قوناق ائیله 

بیر ایستیکان عراقه  

* 

بؤرکی  واردیر باشیندا 

قارا خال وار قاشیندا

سئودیم اون دؤرد یاشیندا

سپپاهینی چشمه باشیندا 

*

بوردان اوزاق ماکی دی

قیز تئلین یاناکی دی

سندن آیری یاشاماق

گؤر منه نه آجی دی 

*

بوردان اوزاق ماکی دی

قیز تئل لرین ساری دی

سنی بو کنده سالان

تانری منه یاریدی

*

بیردان اوزاق قاراباق 

قاراکیلسه یوخ ، قاراباغ

منیم سپاهی یاریم

هامیدان قارا قاباق

*

یاریما عئشقیم داشیر

داغدان داغلارا آشیر

منیم نازلی دیلبریم  

گاه کوسور ، گاه باریشیر

*

بوردان اوزاق اردبیل 

گؤزل اوزلو، شیرین دیل

سندن اؤتور اؤلوره م  

سئوگیمین قدرینی بیل 

*

سئودیم سپاهی اوغلان

آلاگؤزلی بیر جئیران

آنام منی وئرمه دی

اؤلدوم سئفیل سرگردان

*

سنی الله هین سنی تاری

اینجیتمه بو گلن گؤزل یاری

بالا نانانی نای نانانای نای

آی گولوم نای نای نانانای نای 

*
بیر گئجه اوتورموشدوق گئنه اویان – بویاندان دانیشیردیق. دئدیم بو سحر ائودن چیخاندا، سوسنبری، قاپیلارینین قاباغیندا گؤردوم. جهر ایریردی. کاساسی دا یانیدایدی. بادام – گیردکان یئیرک، ایشین گؤروردو.نه گؤزل قیزدی. انییک،- کیرشانی اؤزوندن دی. دیشلر آق مرجان کیمی. بوی- بوخونون آللاه سئچیب وئریب. بیزلر کیمی آی یاغلی یئمییم، وای ورزش ائیلییم، وای شیرنی دن اوزاق دوروم، کؤکه لرم دئمیر. ماشالله چالیم تاختایا. حیف اولا، گؤزلری یومولودو. بیلیرم آللاه وئرسئیدی گؤزل گؤزلر وئریردی.»
دئدی:« آللاه وئرمیشدی. قول لاری آلدیلار. مشهدی پرهیزین اوچ آروادی وار. ایلک آروادین اوشاغی اولمادی. یازیغین اوستونه گونو گتیردی. ایکینجی آروادین دا اوشاغی اولمادی. او یازیغین دا اوستونه گونو گتیردی. اوچونجو اروادین دا اوشاغی اولمادی. دئدیلر اولمویا سنین اوشاغین اولمور. بیر دوحتوره گئت. سوندا شهره گئتدی دحتورداوا – درمان وئردی. کیشی توختادی. من ده اوره ییمده دئدیم هله اویانارسان دا ! اوندان سونرا، اوچ آرواد، اوچ جوجه ماشینی کیمی ایلده بیرین دوغورلار. بئله کی گئدیر بیر نئچه ایله، بو کند مشهدی پرهیزین اوشاخ – موشاغینان دولاجاق. اوندا گرک بو کندین آدین دییشیب « پرهیزآباد» قویاق.
سوسنبر، ایلک آروادین، ایلک اوشاغیدی. بو کندین دبینه گؤره، هر ائوه گلن قوناق اتاغا گیرمدن قاباق قیرخلی اوشاغی ایکی ال اوستونده قاپینین اوستونده توتارلار قوناق اوشاغین آلتیندان گئچر. دئییرلر بئله سینه اوشاغا، جادو – جنبل اثر ائیله مز. هله قیرخ گونه جاق تزه دوغموش آروادلار بیر – بیرلرینین گؤروشونه گئتمزلر.  گونلرین بیر گونونده بو قیرخلی اوشاق، چوخ آغلیر. ائو ماماسی و اوشاغین بؤیوک آنالاری دئییرلر گتیرین اوزرلیک یاندیراق. هلبت بو اوشاغی نظرلییبلر. پیله ته نی یاندیریب اوزرلیی اوستونه آتیب، اوزرلیک توسکولندیکده، اوشاغین اوزون اؤرتوب پیله ته یه توتورلار. توسکو اوشاغا دیدیکجه، یازیغین چیغیرتی سی گؤیه گئدیر. اوشاق چیغیریر، باغیریر، سونرا سس دن دوشور. دئییرلر بس اوزرلیک فایدا ائلییب. اما اوزون اؤرتویون آچدیقدا، گؤرورلر کی توسکونون ایستی سی بالاجا بالانین یوموشاق اوزون -  گؤزون، یاندیریب – یاخیب. تله سیب، سپاهینی چاغیریبلار. سپاهی اوشاغین اوزونه بیر آز یاغ ووروب، دئییب تئز اولون بونو شهره گؤتورون. اوزو یامان یانیب. بو یانیقلی گؤرونتونو گؤرن آغلیردی. مشهدی پرهیز شکر ائلیردی کی اوشاق اؤلمویوب. نه باشیوی آغریدیم. اوشاغی شهره گؤتوردولر. لطیف اوزو چوخ معالجه دن ، داوا – درماندان سونرا. توختادی. نه یازیق، گؤزلری یومولو قالدی. ایندی سن هر گون بو قیزی ساباحدان - آخشاما قاپی قاباغیندا اوتوردوغونو گؤرورسن. هله گؤر نئجه اورک یئییب دیرکی قورخمادان بایاتی دا اوخویور. بیر گون آناسی ایسته دی آغزینا بیبار دولدورا، قیز بله اوخودو:

آغزیما بیبار باسما 

دیل دوداغیمی یاخما

بیر یول یاندیردین منی

آنا بیرداها یاخما

*
بیر گون آتاسی مشهده گئدیردی. ائو – اوشاقین هره سی بیر شئی سؤوقت ایسته دی. سوسنبره سوروشاندا بئله اوخودو

آلا گؤز گتیر منه 

شیرین سؤز گتیر منه  
سووقه ت نه ییمه لازیم  

ایکی گؤز گه تیر منه 

*
اوگون هرگونکی کیمی سوسنبرین قاپیسینین قاباغیندان کئچیردیم. هرزامانکی کیمی قاپی قاباغیندا، بیر آللی – گوللو کلیمین اوسته اوتوروب، بادام – گیردکان کاساسی یانیندا، جَهر اییریب بئله سی اوخوردو:

اوزه رلیک سن هاواسان ؟

مین بیر درده داواسان ؟
نئجه قیدین گؤزومون

ایشیغینی آلاسان

*

اوزه رلیک دانا دانا 
اود اوسته هاوالانا  

چولدن ییغیلمیشدی کی

سوسنبر گؤزون آلا
*

2024-06-04

دختر ناز کوچولو

 زهرا بالا

سن و سالی ندارد. شاید ده ساله باشد. چشمانش نمی بیند و از قدرت صدایش استفاده می کند. با جثّۀ کودکانه و صدای توانایش، هر کجا می رود با صدایش غوغا می کند. از اسمش شروع می کند و از گیسوان بلند و سیاهش. از پدرش و از دلتنگی نبودش. از مادرش می گوید که او را با جان و دل در آغوش می گیرد و چشم و دلش می شود. از ایمان و اعتمادش به خدا می گوید و سرانجام صدایش نوش جانمان می شود. همراه با صدایش به یاد برادرم که رفت و دخترش را در حسرت دیدارِ پدر گذاشت، اشک می ریزم.   
بله او زهرا بالاست. با عینکی زیبا بر چشم و گیسوان بلد و سیاه و رقص و شعف کودکانه که دل از بیننده و شنوده صدایش می برد. دست در دست مادری مهربان و فداکار که همیشه همراهش است. راستی که بهشت زیر پای مادران است.