2023-01-08

آتش بدون دود - جلد سوّم

گومیشان سرزمینِ تیراندازانِ آرام
آقشام گلن در گومیشان زندگی می کند و با آلما ازدواج کرده و دو فرزند به نامهای آلّا و باغداگل دارد. اهالی گومیشان اهل جنگ و کشتار نیستند و با کندن چاه آب و ذخیرۀ آب باران، مشکل کم آبی را حل کرده و دشمن واقعی خود را نه ترکمن، بلکه رضاخان پهلوی می دانند که غارت را « ثبت اسنادِ محضری» کرده و تصرّف به زور را « خرید زمین بایر به قصد آباد کردن» آنها معرّفی کرده است. او بسیاری از ترکمن ها را به بردگی کشیده و استبداد رضاخانی را جانشین ترکمن کشی قاجار کرده است. آت میش به گومیشان می رود و با دختر آقشام گلن نامزد می شود و سپس به اینجه برون برمی گردد. سرانجام آلنی به سلامتی وارد اینجه برون می شود و خواهرش ساچلی را مداوا می کند و تیماردار پدر می شود. یاشولی آیدین، سکّه ها و اموال نذری پای درخت مقدّس را جمع می کند و مردم را در جهل نگه می دارد. آق اویلر پس از رسیدن به آرزویش ( طبیب شدن آلنی ) دار فانی را وداع می گوید. کسی در اینجه برون حاضر به کمک نیست. آت میش به گومیشان می رود و آقشام گلن را خبر می کند و هنگام بازگشت به اینجه برون سر چاه هدف تفنگ قرار می گیرد و کشته می شود. مثل پدرش گالان اوجا. آقشام گلن با همراهان خود می آید و با جنازۀ دامادش آت میش روبرو می شود. او و همراهانش وارد اینجه برون می شوند. آقشام گلن اینجه برونی ها را ملامت می کند به سبب خوبی هایی که گالان اوجا به آنها کرده و تلافی تلخ آنها و تهدید می کند که اگر یک تار مو از سر اوجاها کنده شود، اینجه برون را با خاک یکسان می کند و حتی یک نفر را زنده نمی گذارد. سپس جنازۀ برادرش آق اویلر و دامادش آت میش را برداشته و به گومیشان برمی گردد. پالاز، پسر دیگر آق اویلر، زندگی آرام می خواهد و زنش کعبه را برداشته و به طرف گومیشان حرکت می کند. او می خواهد آنجا با آرامش زندگی کند. ورود او به گومیشان، به خوشی استقبال نمی شود. زیرا پالاز اوجا در ایّامِ سخت، مادر و برادر و خواهرش را تنها گذاشته و برای آسایش خود به گومیشان آمده است. در حالی که آق اویلر و آقشام گلن برای اتّحاد ترکمن ها از هم جدا شدند. مردن گومیشان پالاز را ترسو و راحت طلب می دانند که به هیچ دردی نمی خورد. به قول آلنی که گفته بود: ما فقط مرده ها را به گومیشان می فرستیم. آلنی با صبر و حوصله منتظر بیمار است. مردم از ترس یاشولی آیدین سراغ او نمی روند. او فقط چند بیمار را مخفیانه مداوا می کند. یکی از این بیماران پسرکی است به نام یاشا. زندگی این چنین می گذرد تا اینکه مادر آلنی مبتلا به چشم درد می شود و آلنی او را به گنبد، پیش حکیم می برد. آنجا آلنی تصمیم می گیرد که به اینجه برون برگردد و بار و بنه اش را ببندد و به گنبد گوچ کند. حداقل می تواند آنجا بدرد بخورد. مردم اینجه برون با شنیدن این خبر، جلوی او را می گیرند و آلنی کار طبابت خود در اینجه برون را شروع می کند و یاشا را نیز به شاگردی می گیرد تا او نیز طبابت بیاموزد. مردم اینجه برون او را به عنوان آق اویلر انتخاب می کنند و برایش اتاق سفید کدخدایی می سازند. یاشولی آیدین از چشم مردم می افتد و تنها می ماند. * امّا تاریخ، مصمّم تر از تک قهرمانان است و بسی مرگ ناپذیر. هیچکس، هیچکس نمی تواند تاریخ را، لبِ چاهی، تشنه از پای درآورد. هیچ کس نمی تواند تاریخ را از پشت به گلوله ببندد.
*
سایت قایاقیزی
*

No comments: