2011-09-08

سگ پشمالو

مرد قد بلند قوی هیکل در حالی که قلاده سگ پشمالو در دستش بود ، سوار اتوبوس شد. سر اولین ایستگاه صدای فریاد سگ بلند شد. واق ... واق ...واق. مرد سرش داد کشید و از او خواست خفه شود. سر ایستگاه دوم صدای واق واق سگ شبیه فریاد بود. مرد گفت :« ساکت ! مگر نگفتم خفه ؟ » اتوبوس دوباره به راه افتاد . سر ایستگاه بعدی صدای فغان و فریاد سگ گوش فلک را کر کرد و مرد باز پرخاش کرد و اتوبوس دوباره به راه افتاد. ایستگاه بعدی احساس کردم که صدای سگ از واق واق به ناله و التماس تبدیل شده است. شاید مرد دلش به حالش سوخت و گفت : « می فهمم . صبر کن حالا پیاده می شویم. » حرصم گرفت . آرزو کردم که این سگ پشمالو زبان آدمیزاد سرش بشود و بگویم ای حیوان بیچاره دربند ، چه کار به پیاده شدن داری ؟ همین جا وسط اتوبوس گیش کن تا مرد قوی هیکل که زبان تو را نمی فهمد جریمه شود. اصلا او که زبان تو را نمی فهمد چه اجازه ای دارد که قلاده بر گردنت بیاندازد و تو را با خود به این سوی و آن سوی بکشاند؟
ایستگاه بعدی پیاده شدند. سگ پشمالو سراسیمه می دوید و مرد را به دنبال خود می کشید و مرد فریاد می زد :« یواش تر مگه نگفتم یواش تر؟» سگ پشمالو با عجله خود را زیر درخت بزرگ بلوط که روی چمن ها سایه افکنده بود رساند. پایش را بلند کرده ، رفع حاجت کرد و مرد از داخل جیب شلوارش نایلون فریزر را درآورد و مثل دستکش به دستش پوشید و تپاله سگ را برداشت و داخل ظرف آشغال انداخت و هر دو راهی شدند.
طفلک سگ پشمالو ، حیوان نجیب یا بی تمیز که در خدمت آدمیزادی ، دوست و همراه آدمیزادی ، نگهبان بی جیره و مواجب آدمیزادی ، سفید برفی پشمالو ، آخر این جاها چه کار داری ؟ پاره کن زنجیر را ، باز کن قلاده ی صاحب مرده را از گردنت ، رها شو از دست این آدمیزاد خودخواه . این جنگل انبوه تا دلت بخواهد گوشت شکاری دارد. جای تو جنگل و طبیعت و دشت و صحراست ، نه پنجه قوی و تنومند آدمیزاد با آن آپارتمان دو متری اش که خودش به زور آن جا ، جا می شود. رها کن آدمیزاد را . غذای کنسرو شده خوشمزه و بیاتش پیشکش خودش .
مینت ایله چیلوکاباب یئمک دن – اؤز چؤره ییمین لاپ یاوانی گؤزل دیر
نان خالی خودم از چلوکبابی که با منت داده می شود خوشمزه تر است
.

No comments: