2010-04-17

درد دل این دوست

تازه دور هم جمع شده بودیم که ایونا آمد و با بی حوصلگی سلام کرد و روی صندلی روبروی مان نشست . مربی هنوز نیامده بود. او با دوست روس اش صحبت و درد دل می کرد. چند روز پیش با من درد دل کرده بود. درد کمر و دیسک کمر و عمل جراحی ناموفق و زندگی پر از گرفتاری و مشکلات ، پیرش کرده است . سن اش بیشتر از آنچه که دیده می شود نشان می دهد. داشت همراه با درد دل گریه می کرد. بریژیت که بغل دستم نشسته بود گفت : « چی شده ماما ؟ چرا گریه می کنی؟»
ایونا عصبی تر شد . برای این که جوابی بدهد و او را ساکت کند، گفت :« کمردرد دارم دیسک کمر از پایم انداخته.»
بریژیت ساکت نشد برای سلامتی اش هم دعا نکرد بلکه چنین ادامه داد که :« هفته ای سه بار برو استخر.»
ایونا با بی حوصلگی جواب داد :« رفتم .»
بریژیت گفت :« اوه مامان ! یعنی استخر خوبت نکرد ؟ توی داروخانه فلان پلاستا هست . برو بگیر و به کمرت بچسبان .»
ایونا این بار با عصبانیت جواب داد :« خریدم.»
بریژیت گفت :« اوه مامان ! برو فلان جا و فلان دارو را بگیر و با فلان گیاه بجوشان و .. چنین کن ... بعد چنان کن .. »
ایونا دیگر جواب نداد. حوصله ام از این تجویزهای بریژیت سر رفت گفتم :« عزیز من مگر شما پزشکی که همین طور پشت سر هم دارو تجویز می کنی ؟ ولش کن .»
گفت :« نه مامان ، اما اینها رو از مادربزرگم یاد گرفتم خیلی موثر هست هر وقت من کمر درد دارم استفاده می کنم یک ساعت طول نمی کشد که خوب می شوم.»
گفتم :« این توصیه ها رو تو دفتر خودت بنویس که یادت نرود . یک موقع لازمت می شود. مگر نمی بینی اعصابش داغون است ولش کن.دیگر هم مامان صدایش نکن. او جوان است و چهره اش سالخورده نشان می دهد.»
گفت :« اوه مامان ! ما به خانمهائی که حتی یکی دو سال از ما بزرگتر باشند به احترام مامان می گوئیم . من خواستم احترامش بکنم. مسلمانا یاخجی لیق یوخدو / برای مسلمان خوبی نیامده . »
برای افریقائی ها ، مامان صدا کردن به قول خودشان نوعی احترام است اما ایونا دوست ندارد او را مامان صدا کنند . چند بار هم گفته ایم اما این طفلکی عادت کرده و ترک عادت به موجب مرض است.
اشکهای سرازیر شده ایونا ناراحتم می کرد. گوئی که هر جا بروی آسمان همین رنگ است. یاد مرحوم دبیر تاریخمان افتادم که در مورد یکی از دبیرانمان که بسیارگرفتار بود می گفت :« آقا طلاقت نمی دهد ، خاک توی سرت چرا گریه می کنی ؟ تو طلاقش بده . حالا هر چند سال می خواهد طول بکشد مهم نیست. حالا اگر روی صفحه کاغذ نوشته نشود چه می شود؟ همین که دلت طلاقش را داد ، همین که دلت از خانه اش بیرونش کرده برایش کافی است. چرا دیگر گریه می کنی؟ شاید فکر می کنی که گریه یک نوع تسلی است. شاید گریه در لحظات ناامیدی و ناتوانی تنها کاری باشد که از دست آدمی برمی آید اما ترک کردنش موجب می شود که آدمی در تلخ ترین لحظات نیز فکرش را به کار بیاندازد و درست ترین تصمیم را بگیرد. باور نمی کنم گریه بر هر درد بی درمان دوا باشد
*

No comments: