2010-04-10

ماجرای یک هدیه

روزی روزگاری داشتم این غزل حافظ را می خواندم
شرابی تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
مهمان عزیزی صدایم را شنید. رفت و روز بعد شیشه ای شراب برایم هدیه آورد. من نیز به رسم خودمان هدیه را از او گرفتم و تشکر کردم و داخل ویترین کنار لیوانهایم گذاشتم. چند هفته ای از این ماجرا گذشت. روزی عطیه خانم به خانه مان آمد. داشتیم چائی می خوردیم که چشمش به شیشه شراب افتاد و با تعجب گفت :« وای خدا مرگم بده شما هم ؟ »
گفتم :« خدا نکنه ! چرا خدا مرگتون بده؟ »
گفت :« یعنی شما هم شراب می خورید ؟ آن هم از نوع کهنه اش؟ حالا ویسکی هم می خورید؟ پسته مزه خوبی برای ویسکی است و ... »
من که تازه متوجه منظور عطیه خانم شده بودم ، موضوع را به شوخی برگذار کردم و گفتم :« نه بابا من شنیدم انار و نارنج مزه خوبی برای ویسکی یا شراب هستند . مگر نشنیدی که می گویند
شرابین مزه سی ناردی ناریشدی / مزه شراب انار و نارنج است
یاریمنان کوسدوم یالواردی باریشدی آ دیلبر / با یارم قهر کردم التماس کرد و آتشی کرد
همراه با لبخندی ملیح بر لب گفت :« می دانم اهل شراب و الکل نیستی . این شیشه ناقابل را می خواهی چه کار ؟ یک دفعه شیطان وارد خانه ات می شود و وسوسه ات می کند و شیشه بهت چشمک می زند و می خوری و گناه می شود. بهتر است به من بدهی . در جمع یاران باز می کنیم می خوریم به جان عزیزت دعا می کنیم. این پیشنهاد را به خاطر خودت می کنم . برای من فرقی نمی کند.»
گفتم : « عزیز من هدیه ای که از دوست می رسد برایم ارزش دارد و به کسی هم نمی دهم. نگران شیطان هم نباش که نمی تواند وسوسه ام کند. دستت هم درد نکند که اینقدر به فکر من هستی. خودت مواظب باش که شیطان وسوسه ات نکند و کتاب مرا به موقع برگردانی و پشت جلدش هم شماره تلفن و اعداد و ارقام ننویسی .»
پافشاری و من اؤلوم سن اؤلمه او تاثیری در تصمیم من نکرد و شیشه را به او ندادم. دو سه سالی از آن ماجرا می گذرد و نه شیطان جنی وارد خانه ام شده و نه شیشه به من چشمک زده و نه هوس نوشیدن کردم.*در آداب و رسوم ما هدیه جای خاص خود را دارد. آن قدیمها تازه دختران نامزد در خانه پدری جوراب و دستکش و دستمال آشپزخانه و لیف و ... می بافتند و می دوختند و با خود به خانه داماد می بردند . داخل سینی هر چشم روشنی که از طرف فامیل و اقوام داماد می رسید یکی از این کاردستی ها را می گذاشتند. هم هدیه کوچک عروس به منزله با یک تیر دو نشان زدن بود. با این کار نوعروس هم جواب لطف هدیه دهنده را می داد و هم کار هنری و دستی خود را به رخ می کشید. وقتی کسی می مرد ، قبل از مراسم چهل اش صاحبان عزا هدایائی می خریدند و به فامیل و اقوام که سیاه پوشیده و عزاداری کرده اند می دادند و ازهمراهی آنها تشکر می کردند و می خواستند که لباس سیاه را از تن بیرون آورند و به آرایشگاه بروند.
یولداشیم منی یاد ائله سین بیر ایچی بوش گیردکانلا / دوستم یادم کند با گردوئی تو خالی
*

No comments: