2009-11-16

آن قدیمها و این جدیدها


نازلی می گوید:« آن قدیمها بزرگترها برای فرزندان جوانشان همسرانتخاب می کردند. می بریدند و می دوختند و کارها را تمام می کردند و عروس و داماد شب عروسی همدیگر را می دیدند و صاحب خانه و زندگی می شدند وهمه چیز به خوبی و خوشی تمام می شد. اکثر ازدواج ها فامیلی بود وزندگی به خاطر احترام به بزرگترها و سرنوشت بچه ها ودلایل مختلف دیگر ادامه پیدا می کرد. اما حالا جوانها خودشان همسر دلخواه را پیدا می کنند و خودشان تصمیم می گیرند و ما را به عروسی شان دعوت می کنند. »
می گویم :« این که بهتر است . هر کسی با آگاهی همسر مورد علاقه خود را پیدا می کند وزندگی با توافق شروع می شود و به خوشی خاتمه می یابد.»
حرفم را قطع می کند و می گوید:« چی چی به خوبی و خوشی ؟ تو چی داری می گی دختر؟ کدام آگاهی ؟ می روند سراغ ایمیل و چت صوتی و تصویری و چه و چه و به اصطلاح با هم آشنا می شوند و بعد از ازدواج دو دستی بر سرشان می زنند که این آنچه که من می پنداشتم نیست.همین دختر من . خانم نمی دانم چطوری از آن طرف دنیا یک ایرانی اروپانشین را پیدا کرد. داماد آینده هم به پدرش یک وکالت نامه فرستاد و عقد غیابی انجام گرفت و دختر بار سفر بست و به خارجه رفت. یعنی عروس و داماد شب عروسی همدیگر را دیدند. درست مثل آن قدیمها. حالا هم داماد و هم دخترم ادعا می کنند که این آن کسی که من تصور می کردم نیست.»
می گویم : « هدف اصلی ازدواج اینها چه بود؟ »
می گوید :« خوب دخترم دلش می خواست خارج از کشور ادامه تحصیل بدهد. داماد هم دلش می خواست با یک دختر ایرانی ازدواج کند که در فرهنگ ایران بزرگ شده و آشنا به رمز و رموز و قوانین و چه می دانم چه خارجه نیست و درد سرش هم کم است. آرزو داشتم برای دخترم جهیزیه تهیه کنم که آن هم نشد. گویا داماد می گفت که همه وسایل لازم زندگی را دارد و از نظر مالی بی نیاز است. حالا دخترم ناراحت است که چه لوازم زندگی ؟ مبلها چنان هستند و ماشین لباسشوئی چنین است و آشپزخانه چنان است و الی آخر. قسمت دیگر! جانم قسمت . قسمت دن آرتیق یئمک اولماز / بیشتر از قسمت نمی توان خورد.»
می گویم :« آخر اکثر جوانهائی که در شرایط دختر و دامادت هستند ، به یکی از کشورهای هم مرز ایران سفر می کنند . همدیگر را می بینند . با اخلاق و روحیات همدیگر یک مقدار آشنا می شوند بعد ازدواج می کنند . بعضی وقتها هم داماد آینده برای عروس آینده دعوتنامه می فرستد و دو جوان با هم آشنا می شوند ، سپس ازدواج می کنند.»
می گوید :« دلت خوشه تو هم ! همه خانواده ها که به دخترهایشان چنین اجازه ای نمی دهند. چه معنائی دارد که یک دختر تنهائی پاشود برود به یک مملکت غریب! رسم و رسومی گفتند . الکی نیست که . یعنی می گوئی دختر من خودش را سبک کند و برود دنبال پیداکردن شوهر؟ در و همسایه به آدم چه می گوید؟»
می گویم :« آدمیزاد چه موجود شگفت انگیزی است .می دانی این حرفت شبیه چیست؟ ده وه قوشونا دئدیلر اوچ دئدی ده وه یم دئدیلر یوک داشی دئدی قوشام / به شتر مرغ گفتند بپر گفت شترم . گفتند بار ببر گفت مرغم.»
عصبانی می شود و می گوید :« یعنی چه ؟ یعنی دختر و دامادم به خاطر منافع خودشان از بعضی مسائل صرف نظر کردند؟ یا فکر می کنی دختر من مقصر است و حق با داماد است؟»
می گویم :« نه خیر منظورم از این مثل تو بودی. اما به هر حال ، به نظر من هر دو هم حق دارند و هم ناحق . آنچه که به نظر دامادت معقول و مناسب است در نظر دخترت نامعقول است. افکار و اندیشه شخصی که سالهای سال است که این طرفها زندگی می کند ، تحت تاثیر فرهنگ و رسوم و روش زندگی این طرفی ها قرار گرفته و تغییراتی یافته است. دخترت در ایران زندگی کرده و به قول خودت فرهنگ ایرانی نیز تغییر به سزائی داشته و توقع و انتظارات اشخاص نیز با گذشت زمان تغییر کرده است. اگر در زندگی توافق باشد ، تعویض و تغییر دکور منزل که مشکلی ندارد.»
می گوید:« نه خیرجانم مشکل دارد. دخترم می خواهد دکور خانه را عوض کند ، داماد پرخاش می کند که پول علف خرس نیست. برایم اندازه و متر فرستاده اند که اینجا بدهم پرده بدوزند. پول که علف خرس نیست. »
می گویم:« شما که آرزو داشتی برای دخترت جهیزیه تهیه کنی که نشد ، حالا یک پرده که زحمتی ندارد. سفارش بده بدوزند و قال قضیه را بکن .»
اما صحبت ها و درد دلها زیاد است و او یک ریز حرف می زند و من گوش می کنم . داماد می گوید پستت می کنم ایران همانطوری که آمدی برگرد خانه بابات. دخترم پریشان است. با تهدید و اضطراب که نمی شود زندگی کرد. یک کمی غرور داشته باش . شیرخواره که خانه اش جا نمی گذاری. وقتی مرد می گوید برو ....
احساس می کنم مغزم از کار افتاده است. زیر لب زمزمه می کنم و زمزمه می کنم.
گئت دئیرسن ائله گئده رم کؤلگه می ده گؤره نمه سن/ برو بگوئی چنان می روم که سایه ام را هم نمی توانی ببینی.
در این دنیای درویشی ، قره پول گؤره ر هر ایشی / در این دنیای درویشی ، پول سیاه هر مشکلی را باز می کند.
بابلی بابیوی باب ائله گؤرن دئسین ها بئله / کبوتر با کبوتر باز با باز ، کند همجنس با همجنس پرواز

No comments: