2009-06-24

دمی با فریدون مشیری

گاهی اوقات آدم حال و حوصله نوشتن ندارد. گاهی اوقات مرکب در قلم خشک می شود. به قول آلما خانم من هم نوشتنم نمی آید.
این شعرو شعر گرگ و شعرنوازنده با صدای فریدون مشیری خیلی زیباست.
آزادی
پشه ای در استکان آمد فرود
تا بنوشد آنچه واپس مانده بود
کودکی از شیطنت بازی کنان
بست با دستش دهان استکان
پشه دیگر طعمه اش را لب نزد
جست تا از دام کودک وارهد
خشک لب می گشت و حیران ، راه جو
زیر و بالا ، بسته هر سو راه او
روزنی می جست در دیوار و در
تا به آزادی رسد بار دگر
هر چه بر جهد و تکاپو می فزود
راه بیرون رفتن از چاهش نبود
آنقدر کوبید بر دیوار سر
تا فرو افتاد خونین بال و پر
جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ
لیک آزادی گرامی تر عزیز
*

No comments: