داداش بزرگه دلش می خواست ازدواج کند و دنبال دختری می گشت. روزی از روزها چشمش به دخترخانمی افتاد که چادر مشکی سرش کرده و رویش را خوب گرفته بود و چشمان سیاه و درشت و زیبایش از چادر نمایان بود و به قول داداش بزرگه مثل ستاره می درخشید. خلاصه مادر با پرس و جو آدرس دختر را پیدا کرد و از مادرش وقت گرفت. من بختور که خواهر شاه داماد بودم و از خوش روزگار آبجی بزرگ نمی توانست به تبریز بیاید ، مرا نماینده خود کرد که همراه مادر و خاله و داداش بزرگه به خواستگاری بروم . از میان نوار کاستهای شادم نوارهائی برداشته و سوار ماشین شدیم. یکی نوار افغانی بود و نعیم آواز سر داده بود که :
به قربان در دروازه میشم ، صدایت بشنوم استاده میشم ، صدایت بشنوم از دور و نزدیک ، مثال غنچه گل تازه میشم ، خودم مست سکینه ، دلم مست سکینه ، آه سرم مست سکینه
خلاصه که به مقصد رسیدیم. عروس خانم آینده بلوز و دامن ساده و زیبائی پوشیده و بدون چادر و روسری برای مان چائی آورد. در تبریز خانواده های بسیار مومن هم این عقیده را داشتند که پسری که برای خواستگاری می آید این اجازه را دارد که عروس آینده را بی حجاب ببیند. دختر خانم الحق والانصاف زیبا و متین و مودب بود. لباسش برازنده تن اش بود. بلوزش یقه هفت بود. اما باز و جلف نبود. دختر خانم بعد از پذیرائی از ما به درخواست مادرش سینی چای را روی میز گذاشت و روی صندلی کنار من نشست . صحبت شروع شد. چه می کنی و کجا درس خواندی ؟ و الا آخر. دختر خانم همان روز اول خیلی مودبانه جواب رد داد. دلیلش هم این بود که پسری که پایش به خارجه رسیده است و چند سالی هم آنجا مانده و دختران بی حجاب و بی بند و بار را دیده ، چشم و گوشش باز شده و نمی تواند مرد زندگی باشد. بعد از دادن جواب رد ، مادر دختر خانم از ما نه بعنوان خواستگار که به چشم میهمان ، با قورابیه تبریز و لطیفه تصاج پذیرائی کرد. ( این مورد استثنا بود . چون وقتی شیرینی می گیرند که جواب مثبت بدهند. ) خداحافظی کرده و سوار ماشین شدیم که برگردیم. داداش بزرگه که عصبانی شده بود ، در حالی که می گفت : چه معنی دارد که دختر بلوز یقه هفت بپوشد ؟ نوار کاست را باز کرد . این بار نعیم می خواند که :
یاران و برادران مرا یاد کنید ، یا مولا دلم تنگ آمده ، شیشه دلم ای خدا زیر سنگ آمده ، تابوت مرا ز چوب شمشاد کنید ، یا مولا دلم تنگ آمده ، شیشه دلم ای خدا زیر سنگ آمده ، تابوت مرا قدم قدم بردارید
خاله ام گفت : این چه کاستی است عوض اش کن. دارد مرثیه می خواند . کاست را عوض کردم . این بار نسا کاظم اوا می خواند و من همصدا با او نغمه سر داده بودم که :
بالاخره داداش بزرگه دختر مورد علاقه اش را پیدا کرد و نامزد شدند و گویا شبی که با نامزدش از میهمانی به خانه برمی گشت پاسدارها جلوی ماشین را گرفته وهنگام بازرسی ماشین چهار نوار کاست ننه مرده مرا پیدا کرده بودند . یکی نوار کاست افغانی نعیم بود و دیگری نوار آذربایجانی نسا کاظم اوا و سومی نوار کاست متنوع ترانه های حمیرا و مهستی و هایده و مرضیه بود و چهارمی نوار کاست پیمان تبریزی بود. با اجازه خودشان نوار ها را جلو چشم داداش بزرگه و نامزدش زیر پا له کرده سپس گفته بودند که عوض این نوار ها هر چه دوست دارید به شما بدهیم . صوت قرآن ، نوحه ، سخنرانی مرحوم کافی و ... و یا نوارخالی. داداش بزرگ هم جواب داده بود که این نوارها متعلق به آبجی کوچک است و او نوار نوحه و مرحوم کافی و صوت قرآن و موذن زاده را دارد و اگر ببیند که این نوارهایش خراب شده اند با من دعوا می کند و آقای پاسدار به بنده حقیر و فقیر و سراپا تقصیر سلام رسانده و گفته بود : ما می خواهیم خواهر عزیز شما رستگار شود به ایشان بگوئید که گوش کردن به این نوع موسیقی حرام است و در آخرت سیخ داغ به گوشهایش فرو می کنند.این چنین بود که به جای نوار کاستهای دلخواه خودم ، صاحب نوار کاست خالی شدم.
*
شعار های این روزها در این پست نازخاتون
*
*
شعار های این روزها در این پست نازخاتون
*
1 comment:
سلام
دنبال عکسی از نوار کاست میگشتم که سر و کارم افتاد به این بلاگ.
پست زیبایی بود
خوب مینویسی خواهر
موفق باشی
Post a Comment