2008-12-18

حافظ این رفیق بی ریای من

احمد شاملو در حق حافظ چنین می نویسد
حافظ راز عجیبی است
به راستی کیست این قلندر. یک لا قبای کفرگو که در تاریک ترین ادوار سلطه ریاکاران زهدفروش ، در ناهاربازار زاهدان و در عصری که حتا جلادان آدمی خوار مغروری چون امیر مبارزالدین محمد و پسرش شاه شجاع نیز بنیان حکومت آنچنانی ، خود را بر حد زدن و خم شکستن و نهی از منکر و غزوات مذهبی نهاده اند ، یک تنه وعده رستاخیز را انکار می کند . خدا را عاشق و شیطان را عقل می خواند و شلنگ انداز و دست افشان می گذرد که :
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولا
واین دفتر بی معنی غرق می ناب اولا
کیست این آشنای ناشناس مانده که چنین رودررو با قدرت ابلیسی شیخان روزگار دلیری می کند که :
پیرمغان حکایت معقول می کند
معذورم ار محال تو باور نمی کنم
یا تسخرزنان می پرسد:
چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
به سیب بوستان و جوی شیرم
و یا آشکارا به باور نداشتن مواعید مذهبی اقرار می کند که فی المثل:
من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود
وعده فردای زاهد را چرا باور کنم
به راستی کیست این مرد عجیب که با این همه حتا در خانه قشری ترین مردم این دیار نیز کتاب اش را قرآن و مثنوی در یک تاقچه می نهند. دست آلوده به سوی اش نمی برند و چون برگرفتند هم چون کتاب آسمانی می بوسند و به پیشانی می گذارند . سروش غیب اش می خوانند و سرنوشت اعمال وافعال خود را با اعتماد تمام به او می سپارند ؟ کیست این کافر که چنین به حرمت در صف پیغمبران و اولیا الله اش می نشانند؟
منبع : مقدمه ای بر دیوان حافظ – احمد شاملو
**
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
این دفتر بی معنی غرق می ناب اولی
چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم
در کنج خراباتی افتاده خراب اولی
چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی
هم سینه پر آتش به هم دیده پر آب اولی
من حال دل زاهد با خلق نخواهم گفت
کاین قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زینسان
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
گر تاب کشم باری زان زلف بتاب اولی
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون رو
رندی و هوسبازی در عهد شباب اولی

No comments: