2008-07-12

بلبل - در کتاب کوچه

بلبلان خاموش، خر عرعر کند / در نفرت از آواز کسی می گویند که خود را خوش صدا تصوّر می کند.
بلبلی به شاخ گلی نشسته / به مزاح، اشاره به ریزه ای غذا است که به موی ریش یا سبیل کسی چسبیده باشد.
بلبلی که خوراکش زردآلو عنک باشد به از این نمی خواند. / از مقدمات بد و نادرست نتیجۀ خوب به دست نمی آید.
می زنم چهچه بلبل که خرم بگذرد از پل / در توجیه تملّق گوئی و چاپلوسی خود می آورند.
بلبلی خواندن / سرخوش و سر حال بودن
بلبلی کردن / به قصد دلبری و جلب توجه شیرین زبانی کردن
بلبل خاکی / اشاره ای ریشخنآمیز به الاغ و دراز گوش و کنایه از کسی که صدای زشتی دارد.
بلبل زبانی / شیرین زبانی و ورّاجی
بلبل سادات / لقبی است برای زنان الکن
بلبل سلطان / لقبی است برای مردان الکن
بلبل شاه طهماسب / کنایه از شخص پرچانه و ورّاج
بلبل مزاج / عاشق پیشه
*

 

No comments: