2006-08-07

پدرم


تا آنجا که به خاطر دارم در دوران کودکی دختری زیر زیر ( زیاد گریه کننده ) بودم . به هر بهانه ای می گریستم . روزی از آن روزها که گریه می کردم ، پدرم آینه ای آورد و روبرویم گرفت و گفت : دخترکم خودت را اینجا نگاه کن ببین وقتی گریه می کنی چه شکلی می شوی . خودم را در آینه دیدم . چشمانی نیمه باز ، دهانی کج و کوله و صورتی خیس که در اثر مالیدن چشمانم با پشت دستهایم سیاه و کثیف شده بود . چه قیافه مسخره و خنده داری داشتم . از دیدن خودم هم خنده ام گرفت و هم خجالت کشیدم . نگاهی به پدرم کردم و آهسته پرسیدم : حالا چه کار کنم ؟ با لبخندی شیرین و پر مهر جواب داد که : زود برو تا کسی متوجه نشده دست و صورتت را بشوی
پدر من ، پدر عزیز و دوست داشتنی من هشتاد سال از زندگیش می گذرد و با مادرم حدود 17 سال اختلاف سن دارد . گویا مادرم در کلاس سوم ابتدائی شاگرد شوهرش بود و آنگونه که تعریف می کند ، در آن دوران که تنبیه بدنی با چوب و فلک و ... مرسوم بود کسی از این اقا معلم پر حوصله و مهربان خاطره ای مبنی بر فلک و تنبیه جدی به یاد نمی آورد . پیرمردی که سالهای سال است دلی مهربان و پر از مهر و صفا دارد . مردی که دریای صبر و تحمل است . پدری که نمونه فداکاری است . گاهی با خود می گویم این مرد فرشته ایست که اشتباهی به دنیای ما راه یافته است . شاید خدا او را به خاطر دل من به زمین فرستاد تا در مقابل جفای روزگار کوه استوار من باشد . الله بیر قاپینی آدامین اوزونه باغلاسا اوبیرسینی آچار یعنی خدا اگر دری را به روی انسان ببندد در دیگری را به رویش باز می کند . در تمام عمرم ندیدم که دست روی کسی بلند کند یا عصبانی شود ، اما چرا روزی به من چپ نگاه کرد : گفتم آقا جان این قیافه به شما نمی آید . خنده اش گرفت و گفت : دختر جان آرام باش بگذار حسابی عصبانی شوم و سرت داد بکشم . برای او مال من و مال تو مفهومی ندارد . با تمام صفا و صمیمیت پذیرای میهمان است . در کنار پدرم احساس امنیت می کردم او اجازه نمی داد کسی روی من دست بلند کند . می گفت : دختر ها موجودات زیبا و ظریف خدا هستند و نباید کتک بخورند . او هرگز امر و نهی نکرده و نمی کند . مادرم را جز گروه انسانی می داند نه زن زیر دستش
هنوز هم که هنوز است هنگام تماس تلفنی تا صدایم را می شنود برایم نازلاما می خواند که

گؤزل قیزیم بیر ده نه دختر زیبایم یکی یک دانه
گؤی گؤز قیزیم نار ده نه دختر چشم سبزم مثل دانه انار
ساچی تؤکولوب گردنه گیسویش روی گردنش ریخته
گئدیب گیرمه بوستانا نرو توی بوستان
قورخورام یاغیش یاغا می ترسم باران ببارد
ساری ساچین ایسلانا موهای طلائیت خیس شود
*

1 comment:

Anonymous said...

الله ساخلاسين بي گوزل ددني