به بهانه سوم خرداد و خرمّشهر
فامیلی داشتیم که پنج
پسر داشت و همگی جوان و دارای همسر و یکی دو کودک. همگی معلم و از زنانشان، دو نفر
معلم و دو دیگر خانه دار و یکی خیّاط. پنج برادر همچون پنج انگشت یک دست، همیشه در
کنار هم و همفکر هم. آنها تعطیلات نوروز با هم برنامه داشتند و می گفتند که امسال
نیز مثل سال گذشته عازم جنوب کشور هستیم. جنوب کشور کجا بود؟ اهواز، آبادان، بندرعباس،
دزفول و سرانجام خرمّشهر. می گفتند برای معلمین تسهیلات نیز هست و گویا بعضی از
مدارس،کلاس هایشان را برای پذیرائی از مهمانان نوروزی، خالی کرده اند که این
عزیزان برای یافتن هتل یا مسافرخانه اذیت نشوند.
پس از سیزده بدر که بازمی گشتند به دیدنشان می رفتیم. هم زیارت، هم تجارت. مادربزرگ
می گفت:« یئدیغیز
ایچدیغیز نوشوجان، گؤرردوکلریزدن دئیین. / آنچه که خوردید و آشامیدید نوش جانتان. از آنچه که دیده اید تعریف کنید.»
و آنها از زیبائی های جنوب و غذاها و مردم مهمان نواز تعریف می کردند. گویا سپری
کردن تعطیلات نوروزی درجنوب ایران مد روز شد. تا این که صدام هوس ایران و جنگ
قادسیه کرد و چهارم آبان 1359 خرمّشهر تبدیل به خونین شهر شد و آبادان و اهواز و سوسنگرد
و شهرهای دیگر کشور آماج تانک و موشک و... شد و ایران در سوگ هموطنان بی گناه خویش
خون گریست.
سوم خرداد 1361 خبر پیروزی و آزادسازی این
پارۀ تن وطن موجب خوشحالی و امیدواری گشت. اما جای عزیزانی که جان و دل فدا کردند،
خالی ماند.
No comments:
Post a Comment