2017-10-31
2017-10-28
پرنده من - فریبا وفی
روزی از روزهای آفتابی و دلنشین پائیزی است. با هیجان و دلی خوش سوار قطار می شوم. راه دور و درازی در پیش دارم و اشتیاق دیدار عزیزانم ، صبرم را کم کرده است. طبق معمول بهترین رفیق من ، یعنی کتاب همراه من است. هم سرم به مطالعه گرم می شود و هم زمان زود می گذرد. پرنده من ، بازش کرده و ورق می زنم. این کتاب در سال 1381 منتشر شده و جایزه سومین دوره هوشنگ گلشیری ، جایزه دومین دوره ادبی یلدا و جایزه ادبی مهرگان را از آن خود کرده است.
« جمعه یعنی صدای نمکی و سبدی و صدای بلندگوی وانتی که بار هندوانه به شرط چاقودارد. جمعه یعنی صدای بلند تلویزیون و دهن دره های کشدار امیر. جمعه یعنی عوض کردن واشر کهنه شیر و درست کردن سیفون دستشویی. جمعه یعنی عصرهای طولانی و بهانه جویی ها. »
سرانجام به صفحه آخر می رسم .
« آیا من هم پرنده ای دارم؟ ولی مگر ممکن است کسی پرنده ای نداشته باشد. این جعفر عشقی هم که با عینک دودی و کاکل فرفری سر خیابان ایستاده ، پرنده دارد. حالا هم دارد زیر لبی سوت می زند، لابد برای پرنده اش.»
*
2017-10-27
محله میزین مؤمون خانیملاری
راستاکوچه ، تبریزین قدیمکی محله لریندن بیری
دیر. اوزون کوچه لریایله، اوزون ، داراشلیق ائن سیز ، بوروخ – بوروخ دربندلری ایله
و کوهنه ائو ائشیک لری ، بؤیوک تاختا کوچه قاپی لاری ایله بلاجا ، بؤیوک مئیدان
لاری ایله کی محله لرین اورتاسیندادیلار. هر بیرینین ده بیر قیراغیندا بیر بؤیوک
قوجا آغاجلاریلا کی گلیب گئده نه گؤز وورورلار.
همان محله کی آجی – شیرین گونلریمیز ، بؤیوک آتالاریمیزین صفاسی ، بؤیوک
آنالاریمیزین قوجاغیلا دادلانیب و هله ده دادی داماغیمیزدادیر. اونلاری آللاه رحمت
ائیله سین دئیه – دئیه یادا سالیریق و خوش گونلرین یادی ایله آغزیمیز بالا باتیر.
همان خوش گونلری کی قورتولوب ، توز اولوب ، گئدیب . اونلاردا بیر قورو خاطره بیر
دادلی داماق قالیب.
*
*
2017-10-09
زنگ انشا - فصل پاییز را تعریف کنید
زنگ انشا ، همگی دفاتر
انشایمان را روی نیمکت گذاشته و منتظر شدیم تا خانم معلم یکی یکی صدا کند و ما
انشایمان را جلوی تخته سیاه بخوانیم و خانم معلم نمره بدهد. موضوع انشا مثل هرسال
تکراری بود. از کلاس سوم و چهارم و پنجم و ششم ، اول فصل های سال را تعریف می
کردیم. سپس به « علم بهتر است یا ثروت »می رسیدیم. بعد از تعطیلات نوروزی هم نوبت
به « تعطیلات را چگونه گذرانده اید ؟» می رسید. وقتی یکی انشای سال گذشته اش را می خواند و می
فهمیدیم ، دست بلند کرده و می گفتیم :« خانم معلم اجازه ؟ این انشا را سال گذشته نوشته است.» خانم معلم هم یا توی
دهانمان می زد که چغلی نکنید، یا همکلاسی بیچاره مان را سرزنش می کرد. خوب چه کنیم
بچه بودیم دیگر. خانم معلم یکی را پای تخته سیاه صدا کرد و او انشایش را خواند بعد
از تابستان فصل پائیز آغاز می شود . فصل پائیز سه ماه دارد مهر آبان آذر و ....
اما من این چنین انشائی را دوست نداشتم . اما من می خواستم انشایم یک کمی تفاوت
داشته باشد. چه می دانم شاید هم در دنیای کوچک خودم ، خواستم تنوعی به موضوع بدهم.
سرانجام نوبت انشاخوانی به من رسید و شروع کردم : « من فصل پائیز را دوست ندارم
چون در پائیز باران زیاد می بارد و من با یک دستم چتر را می گیرم و با دست دیگرم
هم کیف مدرسه و هم چادرم را می گیرم . ته چادرم خیس و گلی می شود و وقتی جمع و
جورش می کنم به شلوار و جورابم هم می خورد و شلوار و جورابم هم خیس و گلی می شود و
قتی به خانه می روم مادرم دعوایم می کند و . . » داشتم ادامه می دادم که فریاد
خانم معلم بلند شد که ای خل احمق تنبل این چرت و پرتها چیست که نوشته ای ؟ بعد هم
خط کش را از روی میز برداشت و از جایش بلند شد به طرفم آمد و گفت : « دستهایت را
باز کن.» دستهایم را باز کردم به کف
دستهایم خط کش زد و من گریه کردم و دلش خنک نشد به بچه ها گفت : « به این تنبل بی
شعور، تنبل بکشید.» و آنها هم یک صدا داد کشیدند :« تنبل تنبل تنبل» و من گریه
کنان ، با دلی شکسته و خجالت زده سر جایم نشستم.
2017-10-07
کفن سفید ذوالجناح
عاشورا
صبح عاشورا، دوست جان آمد و گفت: «دختر چرا نشسته ای ؟ ذوالجناح همسایه را آماده کرده اند. بیا تا شلوغ نشده برویم و نواری از کفن بگیریم. اگر شلوغ شود نمی دهند.»
صبح عاشورا، دوست جان آمد و گفت: «دختر چرا نشسته ای ؟ ذوالجناح همسایه را آماده کرده اند. بیا تا شلوغ نشده برویم و نواری از کفن بگیریم. اگر شلوغ شود نمی دهند.»
پرسیدم:« نوار کفن اسب را می خواهیم چه کنیم.»
نگاهی عاقل اندر سفیه به من انداخت و گفت:« دختر زبانت را گاز بگیر. اسب نگو. این حیوان زبان بسته مظلوم امروز ذوالجناح شده است. بیا برویم اگر نواری بگیریم و به دستمان یسته و نذر کنیم خدا هرچه بخواهیم می دهد. برویم نذر کنیم امسال بدون تجدید قبول شویم آنوقت »
حرفش را قطع کرده و گفتم:« عاشورای سال بعد شکر پنیر پخش کنیم.»
دوتائی به طرف خانه حاج آقا به راه افتادیم. دو دختربچه ده و یازده ساله بدون روسری. ذوالجناح را از خانه بیرون آورده بودند تا به همراه دسته سینه زنی محله مان به عزاداری ببرند. جلو رفته و از حاج آقا نوار خواستیم. با دست گوشه ای از پارچه را جز داد و نوار باریکی برید و به هر دو ما داد. سپس گفت:« گناه دارد بروید خانه و چادر یا روسری سر کنید. آفرین دخترهای خوب.»
چشم گفته و خوشحال به خانه برگشتیم . نیت کرده و نوار را به دست راستمان بستیم.
امتحانات ثلث سوم را با نمرات خوب، گذرانده و بی صبرانه منتظر عاشورا شدیم. عاشورای سال بعد، شکر پنیر را خریده و خانه حاج آقا رفتیم. او نذری های ما را گرفت تا میان دسته عزاداری اش پخش کند و به ما باز نواری از کفن سفید ذوالجناح، همرا ه با مفاتیح الجنانی برای خواندن دعای عاشورا، هدیه داد.
باز هر دو خوشحال و راضی به خانه برگشتیم در حالی که صدای سینه زنان محله شنیده می شد:
*
ندن شیهه چکیرسن؟ ندن شیهه چکیرسن؟
مگر بابام اؤلوبدور؟ سنه قربان ذوالجناح
آغلاتدین داغی داشی، آغلاتدین داغی داشی
هانی حسینین باشی؟ سنه قربان ذوالجناح
*
نگاهی عاقل اندر سفیه به من انداخت و گفت:« دختر زبانت را گاز بگیر. اسب نگو. این حیوان زبان بسته مظلوم امروز ذوالجناح شده است. بیا برویم اگر نواری بگیریم و به دستمان یسته و نذر کنیم خدا هرچه بخواهیم می دهد. برویم نذر کنیم امسال بدون تجدید قبول شویم آنوقت »
حرفش را قطع کرده و گفتم:« عاشورای سال بعد شکر پنیر پخش کنیم.»
دوتائی به طرف خانه حاج آقا به راه افتادیم. دو دختربچه ده و یازده ساله بدون روسری. ذوالجناح را از خانه بیرون آورده بودند تا به همراه دسته سینه زنی محله مان به عزاداری ببرند. جلو رفته و از حاج آقا نوار خواستیم. با دست گوشه ای از پارچه را جز داد و نوار باریکی برید و به هر دو ما داد. سپس گفت:« گناه دارد بروید خانه و چادر یا روسری سر کنید. آفرین دخترهای خوب.»
چشم گفته و خوشحال به خانه برگشتیم . نیت کرده و نوار را به دست راستمان بستیم.
امتحانات ثلث سوم را با نمرات خوب، گذرانده و بی صبرانه منتظر عاشورا شدیم. عاشورای سال بعد، شکر پنیر را خریده و خانه حاج آقا رفتیم. او نذری های ما را گرفت تا میان دسته عزاداری اش پخش کند و به ما باز نواری از کفن سفید ذوالجناح، همرا ه با مفاتیح الجنانی برای خواندن دعای عاشورا، هدیه داد.
باز هر دو خوشحال و راضی به خانه برگشتیم در حالی که صدای سینه زنان محله شنیده می شد:
*
ندن شیهه چکیرسن؟ ندن شیهه چکیرسن؟
مگر بابام اؤلوبدور؟ سنه قربان ذوالجناح
آغلاتدین داغی داشی، آغلاتدین داغی داشی
هانی حسینین باشی؟ سنه قربان ذوالجناح
*
2017-10-05
عزرائیل و مریض
عزرائیل :
منی مامور ایلیوب خالق سبحان حــاج آقا
قبض روح ایتماقا گلدیم سنی الان حـاج آقا
ویردی مستنطق رحلت منه فرمان حـاج آقا
وقت قورتاردی نفس چکماقا قادر دگیرسن
آلورام جانیوی سس چکماقا قادر دگیرسن
مریض:
آی علی ، آی ولی ، آی وای ، دورن اوغلان آیاقا
کیمدی بو بی ادبانه بیله گیردی اطاقا
بو صفتده بشر اولماز باشی بنزیر بالاقا
نه سلام ایتدی ، نه تعظیم ، عجب هیوره دی
چاتدادی باغریم اماندی بونه بد منظره دی
*
کریمی مراغه ای شاعر توانای آذربایجانی
منی مامور ایلیوب خالق سبحان حــاج آقا
قبض روح ایتماقا گلدیم سنی الان حـاج آقا
ویردی مستنطق رحلت منه فرمان حـاج آقا
وقت قورتاردی نفس چکماقا قادر دگیرسن
آلورام جانیوی سس چکماقا قادر دگیرسن
مریض:
آی علی ، آی ولی ، آی وای ، دورن اوغلان آیاقا
کیمدی بو بی ادبانه بیله گیردی اطاقا
بو صفتده بشر اولماز باشی بنزیر بالاقا
نه سلام ایتدی ، نه تعظیم ، عجب هیوره دی
چاتدادی باغریم اماندی بونه بد منظره دی
*
کریمی مراغه ای شاعر توانای آذربایجانی
Subscribe to:
Posts (Atom)