2013-09-27

صدراعظم های آلمان


صدراعظم‌های آلمان؛ از آدناوئر تا مرکل  - به روایت دویچه وله

کنراد آدناوئر (Konrad Adenauer)


او رهبر حزب دمکرات مسیحی، اولین صدراعظم آلمان (غربی) پس از جنگ جهانی دوم بود. آلمان غربی که در پی جنگ تحت اشغال نیروهای متفقین بود در دوره زمامداری او به جمهوری فدرال بدل شد و دوباره استقلال سیاسی خود را بازیافت. به لحاظ سیاست بین‌المللی آلمان تحت رهبری آدناوئر در اردوگاه غرب قرار گرفت. سبک حکومت آدناوئر آمرانه توصیف شده است. دوران صدراعظمی آدناوئر از سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۶۳ ادامه داشت.

*

لودویگ ارهارد (Ludwig Erhard)


ارهارد هم مثل آدناوئر از حزب دمکرات مسیحی بود و دوران صدراعظمی او از ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۶ طول کشید. ارهارد در دوران آدناوئر وزیر اقتصاد بود و به سبب طرح‌هایش در راستای ایجاد اقتصاد بازار با جهت‌گیری‌های اجتماعی، محبوبیت یافته بود. هنوز هم از وی به عنوان پدر "معجزه اقتصادی" آلمان پس از جنگ یاد می‌شود. علاقه به سیگار نیز شاخص دیگری برای ارهارد بود و معمولا سیگاری در دست یا میان لب‌هایش دیده می‌شد.

*

کورت گئورگ کیسینگر (Kurt Georg Kiesinger)


او هم تنها سه سال (۱۹۶۶-۱۹۶۹) صدراعظم آلمان بود. کیسینگر از حزب دمکرات مسیحی بود و برای اولین بار در تاریخ پس از جنگ توانست ائتلافی از این حزب و حزب سوسیال دمکرات شکل دهد و اقتصاد را دوباره رونق بخشد. سابقه کیسینگر، به خصوص در سال‌های اول حکومت نازی‌ها بحث‌انگیز بود. و صدراعظم‌شدن او به عنوان نمادی از عدم برخورد کافی و جدی نخبگان سیاسی آلمان با سال‌های حکومت هیتلری و دست‌اندرکاران آن تلقی می‌شد.

*

ویلی برانت (Willy Brandt)


برانت اولین صدراعظم سوسیال دمکرات آلمان در دوران پس از جنگ بود و تحولات گسترده‌ای را در عرصه سیاسی و اجتماعی رقم زد. او با اقدام تاریخی خود یعنی زانو‌زدن در برابر بنای یادبود کشته‌شدگان قیام ورشو علیه نیروهای حکومت هیتلری، عملا به اراده آلمان برای پوزش از گذشته خویش بعد تازه‌ای بخشید. در عرصه داخلی ایجاد دولت رفاه در زمان برانت اوج تازه‌ای یافت. ویلی برانت در سال‌های ۱۹۶۹ تا ۷۴ صدراعظم آلمان بود.

*

هلموت اشمیت (Helmut Schmidt)


اشمیت با استعفای ویلی برانت صدراعظم آلمان شد. دوران زمام‌داری او با بحران نفت، تورم و رکود اقتصادی همراه بود. او سعی کرد، با برنامه و نتیجه‌مند به مقابله با این مشکلات برود. فعالیت‌های گروه‌ تروریستی "فراکسیون ارتش سرخ" در آلمان هم در دوران دولت وی به اوج خود رسید. او در برابر این گروه و گروگان‌گیری‌ها و ترورهای آن کوتاه نیامد و به درخواست‌های آن بی‌توجه ماند. اشمیت تا سال ۱۹۸۲ صدراعظم آلمان بود.

*

هلموت کهل (Helmut Kohl)


کهل که از سال ۱۹۸۲ در رأس ائتلاف حزب دمکرات مسیحی و حزب دمکرات‌های آزاد صدراعظمی آلمان را به عهده گرفت به مدت ۱۷ سال در این مقام ماند و رکورددار شد. سال‌های زمامداری او به سال‌های کم‌تحرکی در زمینه اصلاحات معروف شده‌اند. با این همه نقش او در وحدت دو آلمان پس از فروپاشی دیوار برلین، تاریخی و قابل اعتنا تلقی می‌شود. در زمینه وحدت اروپا و گسترش و تعمیق روندها در اتحادیه اروپا نیز کهل نقشی مهم داشت.

*

گرهارد شرودر (Gerhard Schröder)


شرودر پایان‌بخش دوران دراز صدراعظمی کهل بود. او سال ۱۹۹۸ با پیروزی حزب سوسیال دمکرات اولین ائتلاف با حزب سبزها در تاریخ معاصر آلمان را شکل داد و خود در رأس این ائتلاف قرار گرفت. در دوران شرودر ارتش آلمان در چارچوب ناتو مجددا به ماموریت‌های جنگی ورای مرزهای آلمان اعزام شد. اصلاحات انقباضی دولت وی در سیستم رفاه آلمان که به "منشور ۲۰۱۰ " مشهور است بحث‌ها و اختلافات فاحشی در حزب و جامعه برانگیخت.

*

آنگلا مرکل (Angela Merkel)


مرکل که از سال ۲۰۰۵ در رأس دولت آلمان است اولین زن در تاریخ آلمان و حزب دمکرات مسیحی است که عهده‌دار این مقام می‌شود. یکی از بزرگترین چالش‌های دوران او بحران مالی سال ۲۰۰۷ است که اتحادیه اروپا همچنان از آن رهایی نیافته و آلمان را هم به عنوان قدرتمندترین اقتصاد این اتحادیه به خود مشغول کرده است. شیوه زمامداری او بیشتر عمل‌گرا توصیف می‌شود. یکی از شاخص‌های مرکل تنوع رنگ‌های کت‌هایی است که می‌پوشد.

*

در آغاز دهه ۱۹۹۰ مرکل وزیر زنان و جوانان بود .این زن مدبر، در دولت هلموت کهل (۱۹۸۲ـ ۱۹۹۸)، از سال ۱۹۹۴ وزیر "حفاظت از محیط زیست و امنیت نیروگاه‌های اتمی" بود و به عنوان فیزیکدانی آزموده از انجام وظایف خود به خوبی برآمد. با تکیه بر همین تجربیات، این وزیر پیشین که می‌گفت، با اتخاذ روش‌های سنجیده، می‌توان زباله‌های اتمی را بی‌خطر و برای همیشه دفن کرد، پس از فاجعه‌ی اتمی فوکوشیما، تغییر عقیده داد و به یکی از هواداران سرسخت تعطیل نیروگاه‌های اتمی این کشور بدل شد.

منبع : http://www.dw.de  - دویچه وله فارسی

 

2013-09-23

یک شعر دانش آموزی به بهانه بازگشائی مدارس

قبل از هر چیز سال نوی تحصیلی را به دانش آموزان و معلمین عزیز تبریک گفته و برای همه موفقیت آرزو می کنم.دوران تحصیلی با خاطرات خوش و ناخوش آن ، به عنوان خاطره ای شیرین در گوشه ای از دل ما جا می گیرد و تا آخر با ماست. از نمرات بیست و تشویق و سر صف و شلوغی ها و سربه سر بزرگترها گذاشتن و مشق ننوشتن و جریمه شدن  و … همه خاطرات خوش دوران تحصیل هستند. یادش به خیر.
آن قدیمها که دانش آموز بودیم ، دانش آموزان بسته  به ذوق و سلیقه خود شعر می ساختند و می خواندند.  این شعر در مجله هفتگی جوانان چاپ شده بود و ورد زبان شاگردان مدرسه بود. نام شاعریادم نمانده.   
بار دگر مدرسه ها باز شد
مسئله با هندسه آغاز شد
وای که این مدرسه غول من است
آفت سرمایه و پول من است
وای زبر کردن جغرافیا
هم ز اروپا و هم از آسیا  
خسته ز تانژانت و کتانژانت شدم
مانده ی سینوس و کسینوس شدم
مانده و درمانده ی شیمی شدم
چون نخود دیگ حلیمی شدم
حفظ کنم فرمول سولفات دو سود
من که دواخانه ندارم چه سود  
من چه کنم شیوه ی من یللی است
تنبلم و حرفه ی من تنبلی است
*

2013-09-19

به بهانه اول مهرماه

به بهانه مهرماه و به یاد معلم کلاس اولمان مرحوم خانم امینی
اولین روز درس بود.همراه دو دختر همسایه روبرویی ، حکیمه و حمیده که بزرگتر از من بودند، وارد حیاط مدرسه شدم. مدرسه خانه ای قدیمی با اتاقهای تو درتو بود. بالای پله های حیاط زنی جوان و شیک پوش ایستاده بود . ماتیک قرمز خوش رنگی برلب داشت. لبهایش عروسک پلاستیکی دو ریالی ام را به پادم آورد. آخر لبهای عروسک دو ریالی ام هم قرمز حوش رنگ بود. خواهر بزرگ با لاک ناخنش رنگ کرده بود.بغل دست خانم ناظم زنگوله ای به دیوار آویزان بود. او دستش را داخل زنگوله برد و تکانش داد و صدایش همه جا پیچید. دو دختر قدبلند جلو آمدند و صف ما را که تازه وارد بودیم مرتب کردند. یکی از دخترها خوش اخلاق و دیگری بدجنس بود. دختر بدجنس در گوشمان زمزمه کرد که : « اول لر تنبل لر – سوت وئرمه سن اؤلرلر / اول ها تنبل ها شیرشان ندهی می میرند.»
دختر خوش اخلاق یواشکی گفت :« سر به سرشان نگذار زمانی ما هم مثل اینها بچه بودیم. خانم ناظم بشنوه خط کشمان می زنه.» 
دختر بدجنس ساکت شد وما را با صف های منظم به کلاس راهنمائی کرد. خانه دومی که بیش از نصف عمرمان آنجا گذشت. با خاطرات زیبایش. اکنون که فکر می کنم خط کش خوردن ها و عصبانیت ها و اضطراب از سر صف بردن و تنبل کشیدن و ... همگی خاطراتی هستند که با یادآوری و تکرارشان احساس خوشی به من دست می دهد. خان ناظمی که طرح درسی مهمش انبار و خط کش تخته ای و تنبل کشیدن سر صف بود. خانکم معلمی که وسایل کمک درسی اش ترساندن از خانم ناظم و خانم مدیر بود. از خانم مدیر که او را زری خانم می نامیدند نمی ترسیدم. قیافه اش شبیه معلم ها نبود . مثل خانم ناظم ابهت نداشت و ترسناک نبود. بانوئی تپل و بلند قد از نوع خانه دارها بود. بیشتر به خانم خانه شبیه بود تا خانم مدیر.
اما خانم امینی معلم کلاس اول مان مهربان و دوست داشتنی بود. بالای لبش خال سیاه رنگی داشت. خال هر از گاهی به طرف راست یا چپ گونه اش جرکت می کرد. 
درس ریاضی برایم مشکل ترین درس بود . هر روز از یک تا صد نوشتن برایم کاری عبث و تکراری بود. مثل طوطی می خواندم و دفتر را سیاه می کردم. طفلک معلم از دست من سرگیجه گرفته بود. بالاخره روزی از روزها مرا پای تخته سیاه صدا کرد. کم مانده بود از ترس زهره چاک شوم.
گفت :« ببین دخترم شمارش از یک تا ده را خیلی راحت یاد می دهم.»
*
اما چگونه توانستم شمارش اعداد از یک تا ده را هم به ترکی آذربایجانی و هم به فارسی یاد بگیرم ؟

من اوشاقلیقدان بئله حساب و اونا باغلی اولان درسلرده چوخ تنبلیدیم . اول کلاسیندا رحمتلی خانم امینی دای منیم الیمدن زارا جانا گلدی . گونلرین بیر گونونده کلاسا گلیب منی گئنه ده حساب زنگینده تخته سیاهین باشینا چاغیردی  . جانیزدان ایراق قورخومدان آز قالدی جانیم چیخا . اوزامان منه دئدی :
باخ سنه چوخ راحات اؤرگه دیرم .
بیر ایکی ، بیزیمکی
اوچ دؤرد ، قاپینی اؤرت
بئش آلتی ، ساموار آلتی
یئددی سه ککیز ، فیرنگیز
دوققوز اون قیرمیزی دون
اون بیر اون ایکی ، ائرمنی بؤرکی
*
وای نقدر خوشوما گلدی سونرا دئدی ایندی فارسی جا نا سایماغی دا سنه اؤرگه دیرم اؤرگه نمه سه ن وای حالینا :
یک ، یک ، یککه دانیشما
دو ، دو ، دومبالاخاج آشما
سه ، سه ، سه فئح دانیشما
چهار ، چهار ، چادراوی آشما
پنج ، پنج ، پنجره دن باخما
شش ، شش ، شیشمه سن الله
هفت ، هفت ، هفته بیجار تورشوسو
هشت ، هشت ، معلمدن قورخوسو
نه ، نه ، نوحه اوخورلار
ده ، ده ، ده لینی قووورلار
*
به یاد مرحوم خانم امینی یک دقیقه سکوت می کنم و فاتحه و یاسین می خوانم و از خدا برایش آرامش روحی و بهشت برین آرزو می کنم.
برای معلمین عزیزم اگر در قید حیاتند سلامتی و آرامش و برای رفتگان روحش شاد آرزو می کنم.

 

2013-09-16

پروانه آزاد من


در هوای سرد و بارانی گوشه ای کز کرده و پرهایش را جمع کرده و بی حرکت مانده بود. اول فکر کردم که مرده است. پر جفت شده اشش را با دو انگشت گرفته و خواستم داخل ظرف زباله بیاندازم که تکانی خورد و انگشتهایم را به سرعت از هم باز کردم تا پرهایش کنده نشود. روی کاشی نشست و بال و پر باز کرد. فوری عکسی گرفتم و تا پنجره را باز کردم شتابان بیرون پرید و روی گلبرگ شمعدانی سفید نشست. اما فرصت عکس گرقتن دوباره نداد همراه با باد سرد صبحگاهی رفت و دور شد.
اتاق گرم راحت را رها کرد تا در آسمان بی کران ، از باقی مانده عمر کوتاهش لذت ببرد. به قول زنده یاد فریدون مشیری :
لیک آزادی گرامی تر عزیز
*

2013-09-11

به یاد مادربزرگ

هوا سرد شده است. باران بی ملاحظه می بارد. دلم به هوای مادربزرگ پر می زند. می خواهم چندین و چند سال به عقب برگردم. دخترکی هشت ساله شوم. بگویم : « سردم است علاالدین را روشن کنید. »
مادرم جواب بدهد :« دخترجان حالا وقت روشن کردن علاالدین نیست. خیلی زود است . تابستان تمام نشده و پاییز هم از راه نرسیده است.»
بگویم :« به من چه ! به من چه ! سردم است.»
اورقیه آنا،  داخل استکان کمرباریکش چایی داغ بریزد و کنارم بنشیند. پتو را روی زانویم بکشد و بخواند و از من بخواهد که با او زمزمه کنم. هر دو با هم بخوانیم  و گرمای مهر مادری به دل و جانمان را گرمائی شیرین و جان بخش بدهد.
دلم برایش تنگ شده. دوست دارم بیاید تا برایش داخل استکان کمرباریک چائی بریزم و در این هوای سرد و بارانی دستان چروک خورده اما گرمش به دستان سردم جانی تازه ببخشد و باز مثل کودکی ها ، هم بخوانیم.
آی بؤیوک آنام هارداسان گل کی بیرلیکده سس – سسه وئریب « اوشودوم ها اوشودوم» اوخویاق    
اوشودوم ها اوشودوم     
داغدان آرمید داشیدیم
آرمیدیمی آلدیلار               
منه ظولوم سالدیلار
من ظولومدن بئزارام           
کتان کؤینه ک یازارام
کتان کؤینه ک میل میلی     
گل اوخو بیزیم دیلی
بیزیم دیلی مو دیلی          
بیزیم دیلی نور دیلی
اورمودان گلن آتلی            
بئلینده داری گه تدی
دارینی وئردیم قوشا          
قوش منه قاناد وئردی
قاناد چاالدیم اوچماغا       
حق قاپیسین آچماغا
حق قاپیسی کلید دیر       
حق قاپیسی قیفیلدیر
قیفیل ده وه بوینوندا         
ده وه شیروان یولوندا
شیروان یولو سر به سر    
ایچینده آهو گه زه ر
آهونون بالالاری             
منی گؤردی آغلادی
باشا قارا باغلادی
گؤیگله ها گؤیگله  
گؤیگله بیر قوشویدو           
باغچایا قونموشویدو
به ی اوغلو گؤرموشویدو     
اوخوینان وورموشویدو
من اوخوندان بئزارام          
کتان کؤینه ک یازارام
کتان کؤینه ک میل میلی    
گل اوخو بیزیم دیلی
بیزیم دیلی مو دیلی         
بیزیم دیلی نور دیلی
اورمودان گلن آتلی           
بئلینده داری گه تدی
دارینی وئردیم قوشا         
قوش منه قاناد وئردی
قاناد چالدینم اوچماغا       
حق قاپیسین آچماغا
حق قاپیسی قیفیلدی     
حق قاپیسی کلیددی
کلید ده وه بوینوندا          
ده وه کرمان یولوندا
کیرمان یولو سر به سر    
ایچینده مئیمون گه زه ر
مئیمونون بالالاری          
منی گؤردو آغلادی
باشینا قارا باغلادی

2013-09-07

روز وبلاکستان


16 شهریور روز وبلاکستان بر وبلاک نویسان کلاسیک و نو مبارک. 
*
 چرا کسی چیزی ننوشته ؟ چرا فراموش شدی وبلاک ؟ چرا لینکهایت را پاک می کنند ؟ چرا بایگانی شده ای ای دفتر یادداشت ، ای سنگ صبور ، ای مخبر خبرهای ممنوعه ، ای سر به راه سر بزیر ، ای راضی بی مدعا ، ای خاموش ، روزت مبارک.

 

2013-09-04

به یاد مادربزرگ ها- پیشیک سن نه ظالیم سن

به یاد مادربزرگ ها و صفای قصه هایشان ، زبان شیرینشان که همچون قند و عسل در دل و جان آدمی مزه می کند.  شنیدن قصه با صدای پیر مادربزرگ عالمی دیگر دارد. 
مادربزرگ را عشق است. 
عشق اولسون بؤیوک آنالارا. اؤلن لرینه آللاه رحمت ائله سین ، قالانلارینا آللاه ساح جان بدن وئرسین. 
*
پیشیک سن نه ظالیم سن - گربه تو چقدر ظالمی 

بير گون واريدي ُ بيرگون يوخيدي. آللاهدان سونرا هيچ كيم يوخيدي.بیر قاری ننه واریدی . اونون بیر اینه کی واریدی . گونلرین بیرگونونده قاری ننه ینه ن اینه ک سؤزله شه رلر . قاری نه نه دیه ر :«  اینک سن نه ظالیم سن .»
اینه ک دییه ر : « من ظالیم دئیله م ، من ظالیم اولسایدیم ، قصاب منی کسیب اتیمی دوغرامازدی .» 
قاری ننه دییه ر : « قصاب سن نه ظالیم سن .» 
قصاب دییه ر : « من ظالیم دئیله م ، من ظالیم اولسایدیم پیشیک منیم اتیمی اوغورلامازدی .» 
قاری ننه دییه ر : « پیشیک سن نه ظالیم سن .»
پیشیک دییه ر : « من ظالیم دئیله م ، من ظالیم اولسایدیم ، بوز اوستونده زویوب یئره ییخیلمازدیم .» 
قاری ننه دییه ر : « بوز سن نه ظالیم سن .» 
بوز دییه ر : « من ظالیم دئیله م ، من ظالیم اولسایدیم ، گون منی اریتمه زدی .» 
قاری ننه دییه ر : « گون سن نه ظالیم سن .» 
گون دییه ر: « من ظالیم دئیله م ، من ظالیم اولسایدیم ، بولود منیم اوستومو دوتمازدی .» 
قاری ننه دییه ر : « بولود سن نه ظالیم سن .»
بولود دییه ر : « من ظالیم دئیله م ، من ظالیم اولسایدیم ، یاغیش منده ن یاغمازدی .» 
قاری ننه دییه ر : « یاغیش سن نه ظالیم سن .» 
یاغیش دییه ر : « من ظالیم دئیله م من ظالیم اولسایدیم ، اوت  منده ن گؤوه رمه زدی .»
قاری ننه دییه ر : « اوت سن نه ظالیم سن .» 
اوت دییه ر : « من ظالیم دئیله م ، من ظالیم اولسایدیم ، مال داوار منی یئمه زدی .»
قاری ننه دییه ر : « داوار سن نه ظالیم سن .»
داوار دییه ر : « من ظالیم دئیله م ، من ظالیم اولسایدیم ، قصاب باشیمی کسیب اتیمی دوغرامازدی .»
قاری ننه دییه ر : « قصاب سن نه ظالیم سن . » 
 قصاب دییه ر : « من ظالیم دئیله م ، من ظالیم اولسایدیم پیشیک اتیمی اوغورلامازدی .» 
قاری ننه دییه ر : « پیشیک سن نه ظالیم سن .»
پیشیک دییه ر : « من ظالیمه م من ظالیم . یوک آلتی یایلاقیمدی ، یوک اوستو قیشلاقیمدی ، میلت نه پیشیرسه ، اودا منیم قویماغیمدی .  »
ناغیلیمیز قورتولدو گؤیدن بیر نئچه آلما دوشدو . بیریسی ناغیل دئیه نین قالانی دا ائشیدنلره یئتیشدی . یئدیم ایچدیم ، مطلبیمه یئتیشدیم .
 *

2013-09-01

دو دست و پنج هندوانه

مرحوم مادربزرگم می گفت: « بیر الده ایکی قارپیز داشیسان ایکی سی الیندن یئره دوشوب پاتدار.»   
حالا این مثل حکایت من شده . دو دست دارم و پنج هندوانه . سعی کردم همه را در دستها فشرده و به مقصد برسانم. اما نشد و دلم نخواست هیچ کدام به زمین بیفتند و به قول مادربزرگم بترکند. حالا هندوانه ها را یکی یکی برداشته و تا نیمی از راه می برم . عجله دارم که زودتر به مقصد برسانم چرا که عمر ها کوتاه است و عزرائیل در چند قدمی بنی آدم . بدون پیش بینی و بی خبر می آید و دست آدمیزاد را می گیرد و می برد. چاره ای جز رفتن نداری. دلت نخواهد کشان کشانت می برد.