2013-02-14

طفلک قناری

من : چرا در قفس را باز گذاشتی؟ قناری ات از قفس می پرد.  
عطیه : نه نمی تواند بپرد گیسویش را کوتاه کرده ام.  
دختر عطیه : نو رو خدا می بینید. پر پرنده ی بدبخت را قیچی کرده تا نتواند پرواز کند.  
عطیه : نه جان ، نه عزیزم ، من چه کار با پر قناری دارم گیسویش را قیچی کرده ام. از ته دل به این قناری خوشگلم می رسم. بهار و تابستان برایش مریم چمنی جمع می کنم و نوش جان می کند. این قناری پیش من خوشبخت است.  
دختر عطیه : نه مادر جان بیچاره را ناقص کردی و ادعای خوشبختی می کنی؟ می بینید دلم خیلی می سوزد. قناری بیچاره . نمی دانم  وقتی پر ش را قیچی می کرد دردش گرفت یا نه. توی کف دست مامان پر پر می زد.  
عطیه : نه جانم توی دستم گرفته بودم یک کمی ترسید. تازه گیسویش را کوتاه کردم دست و بازویش را که قطع نکردم.
*
از آن روز مدتی می گذرد . اما هر وقت عکس این مریم چمنی را که از باغچه ی خانه ی قدیمی ام گرفته ام می بینم دلم به درد می آید. احساس خوشی ندارم . گویی عطیه قیچی در دست دارد بازوهایم را قطع می کند.

No comments: