2011-03-13

کلنگت را بردار

داشتیم با هاله وبگردی می کردیم که به اینجا رسیدیم. گفتم : « این عبید زاکانی عجب طناز با مزه ای بود . عجب ذهن خلاقی در باب طنز و کنایه داشت.»
گفت :« دلم می خواهد روزی به قاضی ای که با قضاوت یک طرفه و مغرضانه اش به من ستم کرده ، برسم. قلمش را از دستش گرفته و به جایش کلنگی دستش خواهم داد و به معدن نمک اش خواهم فرستاد که دیگر قلم به دست نگیرد و خانه ای را خراب نکند.»
گفتم :« هاله جان آژ تویوخ یاتار یوخودا داری گؤره ر( مرغ گرسنه می خوابد و خواب دانه می بیند.) کجا و کی می توانی سراغ قاضی بروی ؟ حالا فرض کنیم که رفتی مگر زورت به او می رسد. همانگونه که خورده و ناحق ات کرده ، می خوراند و ناحق ات می کند.»
گفت :« دنیا با این بزرگی اش خیلی کوچک است از قدیم گفته اند داغ داغا یئتیرمز آدام آداما یئتیره ر ( کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد.) حالا می بینی . چند وقتی صبر کن.»
*
کولونگووی گؤتور
حاکیمین قلمدانیندان بیر قلم یئره دوشدو. بیر کیشی کی اوردایدی دئدی :« جناب حاکیم ، کولونگووی گؤتور.»
حاکیم آجیخلانیب دئدی :« اسگیک کیشی ، بو قلم دیر کولونگ یوخ. سن هله قلم ایله کولونگون دئییشیکلیغینی بیلمه میسن؟»
کیشی دئدی :« هرنه اولور اولسون . اونلا منیم ائویمی ییخمیسان.»
*
دعوتنامه یک اهری با اتفاقات ساده اش برای شرکت در مراسم چهلم خدا بیامرز
*

No comments: