2011-04-25

یک سفرنامه بسیار کوتاه

قلم و کاغذ و دفترم را برداشتم و کوله بار بر دوش راهی شدم. گویا بعد از مدتها اولین سفر طولانی ام را آغاز می کردم. راه طولانی بود و هرگز فکرش را نمی کردم که برای رسیدن به مقصد این چنین عجله داشته باشم. روی هم رفته زیاد مایل به سیر و سفر نیستم. دلم می خواهد هر کجا که رفتم شب به کلبه کوچکم برگردم. کلبه درویشی ام برایم از هر کاخ و قصری زیباتر و راحت تر است.اما این بار شوق دیدار سرمستم کرده بود. چند روز یا چند هفته به نظرم مهم نبود.راه را با رمانی که شروع به خواندنش کرده و به پایان نرسانده بودم طی کردم. سرانجام به مقصد رسیدم. میزبان می دانست که چگونه راحتم. برای همین هم همه چیزرا آنگونه که باب میلم بود، تهیه و آماده کرده بود. نمی دانم روزها و هفته ها چگونه و به چه سرعتی سپری شدند. من تا به حال سرعت گذشت زمان را اینگونه حس نکرده بودم. سفری شیرین بود و سرانجامش شاخه گلی نایاب. از این سفرهای کوتاه و شیرین برای همه عزیزان آرزو می کنم. راستی که زندگی با همه پستی ها و بلندی هایش شیرین است.
*
عید پاک بر هموطنان و مسیحیان جهان مبارک
*

No comments: