Fronleichnam
جشنی است که برای یاد بود شام آخر مسیح با
شاگردانش که شب قبل از مرگ اوست گرفته میشود. می گویند که در این شب عیسی به شاگردانش نان و شراب
داده است که به جای گوشت و خون او بخورند و بیاشامند. این روز مصادف با پنج شنبه
سی ام ماه مای و تعطیل رسمی بود.
در طول روز صدای شادی و تفریح در و همسایه، سبب شادی ام شد. اورزولا سبد پیک نیک اش را آماده کرده وداشت همراه شوهرش، لب رودخانه می رفت. الویرا، بچه هایش را پیش پدرشان فرستاد تا با شوهر دوم اش برای صرف شامی رمانتیک، به رستوران چینی ها برود. دوریس بیمار، فنجان قهوه در دست، جلو پنجره نشسته و بچه ها را تماشا می کرد. پس از سلام و علیکی، اظهار کرد که به احتمال قوی آخرین جشن یادبود را می بیند. نفس تنگی دارد و علتی برای رفتنش از این دنیا. پزشک گفته است که وقت زیادی ندارد و او دوست دارد از این فرصت کم، به اندازه ای که توان دارد استفاده کند.
*
سو گلر آخار گئدر
وریانی ییخار گئدر
دنیا بیر پنجره دیر
هر گلن باخار گئدر
*
شب صدای شادی برخاست. سرود و ترانه و تشویق و... تا نصف شب ادامه داشت. صبح خسته و بدخواب، به اورزولا زنگ زده و شکایت کردم که یکی از همسایه ها مهمان داشت و تا نیمه شب بزن و بکوب بود و خواب را بر من حرام کرد.
با تعجّب جواب داد:« چه می گویی؟ از این حرفها نزن! دیشب، هیچ همسایه ای مهمان نداشت، شب جشن و شادی در کلیسا بود. کاش می آمدی. خیلی خوش گذشت.»
راستی که چقدرخوشم آمد. بدخواب شدم؟ فدای شادی و لبخند و سرور مردمی که یک نصف شب را خوش گذرانده اند. بعد از ناهار ظهرمی خوابم و رفع خستگی می شود.
خدایا دل همه را شاد گردان. الهی آمین
در طول روز صدای شادی و تفریح در و همسایه، سبب شادی ام شد. اورزولا سبد پیک نیک اش را آماده کرده وداشت همراه شوهرش، لب رودخانه می رفت. الویرا، بچه هایش را پیش پدرشان فرستاد تا با شوهر دوم اش برای صرف شامی رمانتیک، به رستوران چینی ها برود. دوریس بیمار، فنجان قهوه در دست، جلو پنجره نشسته و بچه ها را تماشا می کرد. پس از سلام و علیکی، اظهار کرد که به احتمال قوی آخرین جشن یادبود را می بیند. نفس تنگی دارد و علتی برای رفتنش از این دنیا. پزشک گفته است که وقت زیادی ندارد و او دوست دارد از این فرصت کم، به اندازه ای که توان دارد استفاده کند.
*
سو گلر آخار گئدر
وریانی ییخار گئدر
دنیا بیر پنجره دیر
هر گلن باخار گئدر
*
شب صدای شادی برخاست. سرود و ترانه و تشویق و... تا نصف شب ادامه داشت. صبح خسته و بدخواب، به اورزولا زنگ زده و شکایت کردم که یکی از همسایه ها مهمان داشت و تا نیمه شب بزن و بکوب بود و خواب را بر من حرام کرد.
با تعجّب جواب داد:« چه می گویی؟ از این حرفها نزن! دیشب، هیچ همسایه ای مهمان نداشت، شب جشن و شادی در کلیسا بود. کاش می آمدی. خیلی خوش گذشت.»
راستی که چقدرخوشم آمد. بدخواب شدم؟ فدای شادی و لبخند و سرور مردمی که یک نصف شب را خوش گذرانده اند. بعد از ناهار ظهرمی خوابم و رفع خستگی می شود.
خدایا دل همه را شاد گردان. الهی آمین
No comments:
Post a Comment