2023-04-12

در این شب های مبارک قدر

مادرم:

مادرم، عزیزی که رفتی و دیدارت به قیامت ماند، دلم از دوری ات عجیب تنگ می شود. پس از گذشت دو ماه و اندی، هنوز به نبودنت عادت نکرده ام. شب قدر به یادت حلوائی پختم به شیرینی سخنِ شیرین ات. به یاد ایّامی که حلوا می پختی و داخل بشقابهای کوچک می ریختی و یک سینی پر از این بشقابها را دستم می دادی که بین در و همسایه پخش کنم. تا به هنگام افطار دهانشان را شیرین کنند. می سپردی که بگویم صلوات دارد. همسایه ها هم می پختند و پخش می کردند. حلوا، شعله زرد، خرما ونذری های دیگر. هر دقیقه و ثانیه ای که به زمانِ افطار نزدیکتر می شد، نازمان را می کشیدی. می گفتی که ناز بچّه های روزه دار خریدن دارد. گاهی که گرسنگی و تشنگی امانم را می برید و می گفتم:« فلان همکلاسی ام روزه نمی گیرد. می گوید ما سحری بلند نمی شویم و صبحانه و ناهار و شام هم می خوریم. والدینم می گویند ول کن کی گفته باید گرسنه بمانیم؟»
جواب می دادی:« اعتقاد همکلاسی ات به ما ربطی ندارد. آنها آنگونه می اندیشند و زندگی می کنند، ما اینگونه. به او بگو عیسی به دین خود و موسی به دین خود
می گفتی:« اگر مردم بدانند که معنی عیسی به دین خود و موسی به دین خود، چیست؟ بسیاری از مشکلات حل می شود.  
مادرم، امسال اوّلین سالی است که شب های قدر را بدون شنیدن صدای تو سپری می کنم. دارم فاتحه می خوانم و در آخر زبانم نمی چرخد که اسمت را به زبان بیاورم. خوب پیر شده بودی. دلت نمی خواست زمین گیر شوی، می گفتی:« اوچ گون یاتاق، سونرا تورپاق / سه روزی بیماری و روز چهارم مرگ» می گفتی:« ناسپاسی گناه است و عمرم را کردم و هر وقت خدا بخواهد می برد و راضی ام به رضای خدا. » تنها آرزویت زمین گیر نشدن و محتاج پرستار نشدن بود. به آرزویت رسیدی. امّا هیچ کدام از این دلایل سبب نمی شود که دلتنگ صدایت نشوم. ناسپاسی نمی کنم، امّا جایت در این روزهای مبارک به شدت خالیست.
مادرم، جان و دلم، آرام بخواب که آرامش حقِّ توست.

2023-04-04

سالی که گذشت

سالی که گذشت

حکیم عمر خیام می فرماید:« از دی  که گذشت هیچ از او یاد مکن» درست میفرماید. امّا آن دی  که گذشت، فراموش نشدنی بود. منظورم سال 1401 است. سال غم و گریه و فریاد و فغان و داد و بیداد. خیلی ها داغدار شدند. در سالی که گذشت،  در سوگ یکی از عزیزترین و بهترین کسانم، مادرم، خون گریستم. مادر، مادر که داغش کهنه نمی شود. پیر هم شود، باز مادر است و عزیز و دل کندن از او مصیبت است و بس.
مادرم، مهربانم، مهربان ترینم، سیزده بدر امسال بی تو صفائی نداشت. مرور خاطرات بود و اشکی که بغض گلویم را می فشرد و راه نفسم را می برید. سالها  دور از تو در غربتستان، با تصویر و صدایت، زندگی لذت کردم. اکنون شماره ات را می گیرم، تو نیستی که با لحنی جانانه « بعععله » بگویی. صدای زنگ تلفن گوشم را می آزارد.
مادرم، مهربانم، خوبی غربت فقط در این است که چشمم به درِ بستۀ خانه ات را نمی بیند. شاهد خالی کردن اسبابِ خانه ات نیستم. از خیابان و کوچه ای که عبور می کردی، نمی گذرم. ردِّ پاهایت را که در جای جایِ کوچه و خیابان و مسجد و حسینیه، باقی است، نمی بینم. ای وای مادرم، بی تو بودن چه سخت است. 
*
سایت قایاقیزی
*