2022-02-16

مادرش

 به مدرسه نرفته بود. به قول دکترانوشه « کسی که درس نخوانده لزوما بی سواد نیست.» هفت فرزند به دنیا آورد. در سرمایِ زمستان، یخ رویِ آبِ رودخانه را شکست و رخت و ظرف شست. مثل همۀ مادران زحمت کشید. وارد خانه اش که می شدی، از در و دیوار نغمۀ آرامش و گرمی به گوش ات می رسید. بچّه ها هر کدام در گوشه ای از اتاق، سرگرم انجام تکالیف بودند. پدر آرام حرف می زد. صدایش آدمی را به آرامش و اعتماد به نفس دعوت می کرد. خانه ای کوچک و دلی بزرگ داشت. اگر چه پدر و مادر، هیچ کدام دانشگاه دیده نبودند، امّا گویی در خانه دانشگاهی تاسیس کرده اند. هفت فرزند، همه دکتر شدند. متخصص گوش و حلق و بینی، دامپزشک ، شاعر و... الی آخر.

این مادر، زبانی سرخ و سری سبز داشت. حرف را حق و راست و پوست کنده می زد و البته که سخنِ حق تلخ است. تازه داشت از ثمرۀ زحماتش لذّت می برد که کریم اش، از پای افتاد و مانند شمعی قطره قطره ذوب شد و چشم از جهان فرو بست و مادر تاب این داغ را نیاورد و همچون شمعی دور فرزند گشت و در آتش هجرانش سوخت و خاکستر شد. راستی که چه تلخ است در عزای فرزند نشستن.
اکنون که فرید اش، فریدِ پزشک و سینماگرش، نخستین فیلمنامۀ بلندش « ونتیلاتور» را به چاپ رسانده است، دوست داشتم دسته گلی تدارک دیده و وتیلاتور را دورش حلقه کرده و سر مزارش ببرم. تا تبریک بگویم موفقیتِ پشتِ سرِ همِ فرزندانش را. 
*
نام کتاب: ونتیلاتور
نویسنده: فرید میرخانی
    
*