شرح و تفسیر: استاد رشید کاکاوند
منبع: یوتیوب
شرح و تفسیر استاد عزیز آقای کاکاوند، بسیار عالی و شیرین است. حیفم آمد که خبرتان نکنم.
*
خیشخانۀ هرات – از تاریخ بیهقی ( ابوالفضل
بیهقی ) در دوره غزنویان می نوشت.
قسمت اوّل
و از بیداری و حزم و احتیاط این پادشاه محتشم (منظورسلطان مسعود غزنوی، پسرسلطان
محمود غزنوی )، رُضی اللّه عَنه، یکی آن است که به روزگار جوانی که به هرات می بود
و پنهان از پدر شراب میخورد، پوشیده از ریحانِ خادم فرود سرای خلوتها میکرد و
مطربان میداشت مرد و زن، که ایشان را از راههای نَبَهره نزدیک وی بردندی. در کوشک
باغ عدنانی فرمود تا خانهیی برآوردند خواب قِیلوله را و آن را مُزَمّلها ساختند
و خیشها آویختند، چنانکه آب از حوض روان شدی و بطلسم بر بام خانه شدی و در مُزَمِّلها
بگشتی و خیشها را تر کردی. و این خانه را از سقف تا بپای زمین صورت کردند، صورتهای
اَلفیه، از انواع گرد آمدن مردان با زنان، همه برهنه، چنانکه جمله آن کتاب را
صورت و حکایت و سخن نقش کردند. و بیرون این، صورتها نگاشتند فراخور این صورتها. و
امیر به وقت قیلوله آنجا رفتی و خواب آنجا کردی. و جوانان را شرط است که چنین و
مانند این بکنند.
و امیر محمود هرچند مُشرفی داشت که با این امیر فرزندش بودی پیوسته، تا بیرون
بودی با ندیمان، و اَنفاسش میشمردی و اِنها میکردی. مقرّر بود که آن مُشرف در
خلوت جایها نرسیدی. پس پوشیده بر وی مُشرفان داشت از مردم، چون غلام و فرّاش و
پیرزنان و مطربان و جز ایشان، که بر آنچه واقف گشتندی، بازنمودندی تا از احوال این
فرزند هیچ چیز بر وی پوشیده نماندی. و پیوسته او را به نامهها مالیدی و پندها
میدادی که ولی عهدش بود و دانست که تخت ملک او را خواهد بود. و چنانکه پدر وی بر
وی جاسوسان داشت پوشیده، وی نیز بر پدر داشت هم ازین طبقه که هر چه رفتی،
بازنمودندی. و یکی از ایشان نوشتگین خاصه خادم بود که هیچ خدمتگار به امیر محمود
از وی نزدیکتر نبود، و حرّه خُتَلی، عمّتش خود سوخته او بود . «
پس خبر این خانه بصورت الفیه سخت پوشیده بامیر محمود نبشتند و نشان بدادند که چون
از سرای عدنانی بگذشته آید، باغی است بزرگ، بر دست راست این باغ حوضی است بزرگ، و
بر کران حوض، از چپ این خانه است و شب و روز برو دو قفل باشد زیر و زبر و آن وقت
گشایند که امیر مسعود بخواب آنجا رود؛ و کلیدها بدست خادمی است که او را بِشارت
گویند. «
و امیر محمود چون برین حال واقف گشت وقت قیلوله بخرگاه آمد و این سخن با نوشتگین
خاصه خادم بگفت و مثال داد که فلان خِیلتاش را- که تازندهیی بود از تازندگان که
همتا نداشت- بگوی تا ساخته آید که برای مهمّی او را بجایی فرستاده آید، تا بزودی
برود و حال این خانه بداند، و نباید که هیچ کس برین حال واقف گردد نوشتگین گفت:
فرمانبردارم. و امیر بخفت و وی بوثاق خویش آمد و سواری از دیوسواران خویش نامزد
کرد با سه اسب خیاره خویش و با وی بنهاد که بشش روز و شش شب و نیم روز به هرات
رود نزدیک امیر مسعود سخت پوشیده. و به خطّ خویش ملطّفهیی نبشت بامیر مسعود و این
حالها بازنمود و گفت «پس ازین سوار من خیلتاش سلطانی خواهد رسید تا آن خانه را
ببیند، پس از رسیدن این سوار بیک روز و نیم، چنانکه از کس باک ندارد و یکسر تا آن
خانه میرود و قفلها بشکند . امیر این کار را سخت زود گیرد، چنانکه صواب بیند.» و
آن دیوسوار اندر وقت تازان برفت. و پس کس فرستاد و آن خیلتاش را که فرمان بود،
بخواند. وی ساخته بیامد. امیر محمود میان دو نماز از خواب برخاست و نماز پیشین
بکرد و فارغ شد، نوشتگین را بخواند و گفت: خیلتاش آمد؟ گفت: آمد، بوثاق نشسته است.
گفت:« دویت و کاغذ بیار.» نوشتگین بیاورد و امیر بخطّ خویش گشادنامهیی نبشت
برین جمله: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، محمود بن سبکتگین را فرمان چنان است این
خیلتاش را که بهرات به هشت روز رود. چون آنجا رسید یکسر تا سرای پسرم مسعود شود و
از کس باک ندارد و شمشیر برکشد و هر کس که وی را از رفتن بازدارد، گردن وی بزند، و
همچنان بسرای فرود رود و سوی پسرم ننگرد و از سرای عدنانی بباغ فرود رود، و بر
دست راست باغ حوضی است و بر کران آن خانهیی بر چپ، درون آن خانه رود و دیوارهای
آنرا نیکو نگاه کند تا بر چه جمله است و در آن خانه چه بیند و در وقت بازگردد،
چنانکه با کس سخن نگوید و بسوی غزنین بازگردد. و سبیل قتلغ تگین حاجب بهشتی آن
است که برین فرمان کار کند، اگر جانش بکارست و اگر بی محابایی کند، جانش برفت ؛
و هر یاری که خیلتاش را بباید داد، بدهد تا بموقع رضا باشد، بمشیّة اللّه و عونه و
السّلام ». «این نامه چون
نبشته آمد خیلتاش را پیش بخواند و آن گشادنامه را مهر کرد و به وی داد و گفت: چنان
باید که به هشت روز بهرات روی و چنین و چنان کنی و همه حالهای شرح کرده معلوم کنی
و این حدیث را پوشیده داری.»
*
قسمت دوّم
خیلتاش زمین بوسه داد و گفت: فرمان بردارم و بازگشت. امیرنوشتگین خاصّه را گفت: اسبی نیک رو از آخور خیلتاش را باید داد و پنج هزار درم. نوشتگین بیرون آمد و در دادن اسب و سیم و بهگزین کردن اسب روزگاری کشید، و روزرا میبسوخت تا نماز شام را راست کرده بودند و بخیلتاش دادند و وی برفت تازان.
و آن دیوسوار نوشتگین، چنانکه با وی نهاده بود، بهرات رسید، و امیر مسعود بر
ملطّفه واقف گشت و مثال داد تا سوار را جایی فرود آوردند، و در ساعت فرمود که تا
گچگران را بخواندند و آن خانه سپید کردند و مهره زدند که گویی هرگز بر آن
دیوارها نقش نبوده است، و جامه افکندند و راست کردند و قفل برنهادند و کس ندانست
که حال چیست. «
و بر اثر این دیوسوار خیلتاش دررسید روز هشتم چاشتگاه فراخ و امیر مسعود در صفّه
سرای عدنانی نشسته بود با ندیمان. و حاجب قتلغ تگین بهشتی بر درگاه نشسته بود با
دیگر حجّاب و حشم و مرتبهداران. و خیلتاش دررسید، از اسب فرود آمد و شمشیر
برکشید و دبّوس درکش گرفت و اسب بگذاشت . و در وقت قتلغ تگین برپای خاست و گفت
چیست؟ خیلتاش پاسخ نداد و گشادنامه بدو داد و بسرایِ فرود رفت. قُتلُغ [تگین]
گشادنامه را بخواند و بامیر مسعود داد و گفت: چه باید کرد؟ امیر گفت: هر فرمانی که
هست، بجای باید آورد. و هزاهز در سرای افتاد. و خیلتاش میرفت تا بدر آن خانه و
دبّوس درنهاد و هر دو قفل بشکست و در خانه باز کرد و در رفت، خانهیی دید سپید
پاکیزه مهره زده و جامه افکنده. بیرون آمد و پیش امیر مسعود زمین بوسه داد و گفت:
بندگان را از فرمان برداری چاره نیست، و این بیادبی، بنده بفرمان سلطان محمود
کرد، و فرمان چنان است که در ساعت که این خانه بدیده باشم، بازگردم، اکنون رفتم.
امیر مسعود گفت: تو بوقت آمدی و فرمان خداوند، سلطان پدر را بجای آوردی، اکنون
بفرمان ما یک روز بباش، که باشد که بغلط نشان خانه بداده باشند، تا همه سرایها و
خانها بتو نمایند. گفت: فرمانبردارم، هرچند بنده را این مثال ندادهاند. و امیر
برنشست و بدو فرسنگی باغی است که بیلاب گویند، جایی حصین که وی را و قوم را آنجا
جای بودی، و فرمود تا مردم سرایها جمله آنجا رفتند، و خالی کردند، و حرم و غلامان
برفتند. و پس خیلتاش را قُتلُغ تگین بهشتی و مشرف و صاحب برید گرد همه سرایها
برآوردند و یک یک جای بدو نمودند تا جمله بدید و مقرّر گشت که هیچ خانه نیست بر آن
جمله که اِنها کرده بودند. پس نامهها نبشتند بر صورت این حال، و خِیلتاش را ده
هزار درم دادند و بازگردانیدند، و امیر مسعود، رضی اللّه عنه، بشهر بازآمد. و چون
خیلتاش بغزنین رسید و آنچه رفته بود، بتمامی بازگفت و نامهها نیز بخوانده آمد.
امیر محمود گفت، رحمة اللّه علیه، «برین فرزند من دروغها بسیار میگویند.» و دیگر
آن جستوجویها فرابرید .
*
حزم: احتیاط و دور اندیشی
نَبَهره: غیر اصلی، پنهان، مخفی
کوشک: قصر
خانه ای برآوردند: اتاقی درست کردند
خواب قِیلوله: خواب بعد از صبحانه و قبل از ناهار، اکنون به خواب بعد از
ناهار می گویند
مزمّل: شیر آب
خیش: پرده
خیشخانه: اتاقی که خیش می آویختند
صورت کردند: نقاشی کشیدند
صورت های الفیه: صورت های مستحجن، صورت های جلف
مُشرف: جاسوس
اِنفاسش می شمردی: لحظه به لحظه او را زیر نظر داشت
اِنها کردن: خبر رساندن
باز می نمودندی: خبر می دادند،گزارش می دادند
مالیدن: تنبیه کردن، سرزنش کردن
نوشتگین: جاسوس مخصوص سلطان محمود غزنوی بود
مثال داد: دستور داد
خیلتاش: به سربازانی میگویند که اسب سوار ماهری است
ساخته آید: آماده شود
وثاق: اتاق
دیوسوار: سوارکار بسیار ماهر
خیاره: برگزیده
بنهاد: قرار گذاشت
ملطّفهیی: کاغذ کوچکی که رویش دستور یا سفارشی می نوشتند
دَویت: دَوات
سَبیل: راه، طریق
روز را می بسوخت: وقت را تلف میکرد
درساعت: فوری
گچگران: گچ کاران،سفید کردن
ماله زدند: ماله کشیدند، سفید کردند
جامه افکندند: فرش کردند
چاشتگاه فراخ: نزدیکی های ظهر
سفره: ایوان، ورودی دالان
دبّوس: گُرز آهنی
سرایِ فرود: اتاق پایینی
هزاهز: همهمه، شور و غوغا
دررفت: وارد شد
از در درآمدی: وارد اتاق شدی
حصین: محصور، جای امن
حرّه خُتَلی: نام عمّۀ سلطان مسعود غزنوی، اسم خاص است
No comments:
Post a Comment