2024-05-23

کاش در قفس باز شود

اگر در قفس باز شود
داخل قفس است و تکه گوشتی برای ناهار گرفته است. سر بلند کرده و نگاهی به تماشاگران می اندازد. با خشم نگاه می کند. از چشمها و نوع نگاهش می ترسم. گوئی تهدید می کند. گوئی چیزی زیر لب می گوید، رجزی می خواند. چه می دانم! حتما می گوید:« ای کاش در قفس باز می شد و به شما نشان می دادم که تماشای اسیری در قفس چه مزه ای دارد.» 
سرگرم خوردن می شود و همگی تماشایش می کنیم. نوه جانم با تعجّب می پرسد:« مادربزرگ، یعنی همۀ این تکّه گوشت را می خورد و تمام می کند.»
جواب می دهم:« اگر آزاد و داخل جنگل بود، خودش می توانست آهوئی و گاوی و گوسفندی شکار کند و با دوستانش بخورد. شاید هم می توانست تنهائی همه اش را بخورد و تمام کند.»
می گوید:« حیوونکی! حتما بابا و مامانش نگرانش هستند و دارند دنبالش می گردند. میشه به نگهبان بگوئی در قفس را باز کند؟  برود پیش باباش و با هم داخل جنگل به شکار بروند؟»
 
می گویم:« آخر اگر در قفس را باز کنند، اوّل ما را لقمۀ چپش می کند.»
ببر همانگونه که تکه گوشت را با دندانهایش پاره می کند، نگاهی به من می اندازد و گویا با چشمانش می گوید:« آی گل گفتی. آخ اگر در قفس باز شود…»
از چشمانش و از نگاهش می ترسم و در حالی که نوه جانم می پرسد:« لقمۀ چپ چطوریست و … » دستش را می گیرم و از قفس دور شده و به طرف کرگدن ها می رویم. و او پی در پی می گوید:« کاش در قفس باز شود.»

No comments: