زهرا بالا
سن و سالی ندارد.
شاید ده ساله باشد. چشمانش نمی بیند و از قدرت صدایش استفاده می کند. با جثّۀ کودکانه
و صدای توانایش، هر کجا می رود با صدایش غوغا می کند. از اسمش شروع می کند و از
گیسوان بلند و سیاهش. از پدرش و از دلتنگی نبودش. از مادرش می گوید که او را با
جان و دل در آغوش می گیرد و چشم و دلش می شود. از ایمان و اعتمادش به
خدا می گوید و سرانجام صدایش نوش جانمان می شود. همراه با صدایش به یاد برادرم که
رفت و دخترش را در حسرت دیدارِ پدر گذاشت، اشک می ریزم.
بله او« زهرا فتحی » زهرا بالاست.
با عینکی زیبا بر چشم و گیسوان بلد و سیاه و رقص و شعف کودکانه که دل از بیننده و
شنوده صدایش می برد. دست در دست مادری مهربان و فداکار که همیشه همراهش است. راستی
که بهشت زیر پای مادران است.
No comments:
Post a Comment