2024-06-20

صدای گریه می آید - 4

 یکی فریاد می زند

من و هاله ناهار خورده و سرگرم نوشیدن چای هستیم. کتاب (طریق بسمل شدن -  محمود دولت آبادی) تازه به دستم رسیده است. می خواهیم درباره اش صحبت کنیم.
هاله:« صدا را می شنوی؟»
من:« چه صدائی؟»
هاله:« صدای فریاد، یکی داد می کشد. خوب گوش کن.»
من:« صدای زن همسایه است. همسرش ناشنواست. به همین سبب بلند حرف می زند.»
هاله:« نه، خوب گوش کن، صدای معمولی نیست. یکی داد می زند. انگاری کمک می خواهد.»
از جا بلند شده و در را باز می کنم. دخترِ زنِ همسایه، گیسوی بلند و سفیدِ مادر را دور دستش پیچیده و سرِ زنِ بدبخت را به دیوار می کوبد. جلو می روم تا مادر را از چنگش رها کنم. مادر در حالی که از شدت درد گریه می کند، سرم داد می کشد که:« برو خانه ات.»

سر دختر داد می کشم:« ولشکن، وگرنه پلیس را خبر می کنم.»
مادرِ گریان داد می زند:« دخالت نکن برو خانه ات.»
دختر دهان به فحش های رکیک می گشاید. فوری داخل خانه شده و در را می بندم. رنگ از چهره ام پریده. حال هاله که پشت سرم ایستاده، بهتر از من نیست. کتاب را روی میز می گذاریم. سعی می کنیم چای مان را قطره قطره قورت بدهیم. عجب چائی تلخ و بدمزه ای! نیم ساعتی می گذرد. درِ خانه به صدا درمی آید. زنِ همسایه با صورتی کبود و حالتی پریشان، دمِ در ایستاده است. اجازه می خواهد و وارد می شود. گوشه ای می نشیند. دلش می خواهد با ما که شاهد ماجرا بودیم درد دل کند. دخترش هر از گاهی سراغش می آید و از او پول می خواهد. این بار مادر پولی ندارد. درنتیجه کتک مفصلی می خورد. می گوید:« اجازه دادم مرا کتک بزند تا دق دلی اش خالی شود. اگر جلوی اش را می گرفتید تلافی اش را سرِ دخترک چهارساله اش در می آورد. دلم برای بچّه می سوزد و او می داند و از این ضعف من سواستفاده می کند. آخر این دختربچّه پدر ندارد.... یعنی پدرش معلوم نیست....»
سکوت می کند و از جای بلند می شود. می رود و من و هاله را غرق در بهت و اندوه می کند. چای تلخ و بدمزه و سرد شده مان را، قطره قطره قورت می دهیم. شاید بتوانیم آن چه را که دیده و شنیدیم هضم کنیم.
قولاق هر گون بیر سؤز ائشیتمسه کار اولار
قارین لار صاندیخانادی قاپی سی یوخدو ایچینده اولانی بیله سن
*


No comments: