مادرم
مادرم، یک سال از رفتن ات گذشت. اوّلین اعلامیّۀ سالگردت چاپ و منتشر شد. دیدن
این اعلامیّه، دلم را لرزاند. باورم را تضعیف کرد. امید دوباره دیدنت را به یاس
تبدیل کرد. از پشت پنجرۀ کوچکِ موبایل، در مجلس یادبودت شرکت کردم و همراه
خواهرانت اشک ریختم. به تسلّی دهندگان جواب داده و از حضورشان تشکر کردم.همراه
قاری قرآن برایت فاتحه و یس خواندم. امّاهیچ کدام از اینها آتش درونم را خاموش و
سرد نکرد.
مادرم، جان و دلم، تشنۀ دیدارت بودم و هستم و خواهم بود. می دانی ؟ در زمان حیات که بودی، از مرگم وحشت داشتم. از مرگ نمی ترسم، امّا تصوّر این که مرگ من دوباره تو را داغدار فرزند کند، وحشت داشتم. از خدا برای خودم عمری یک روز بیشتر از تو خواستم. خدا را شکر که داغ مرا ندیدی و جگرت دوباره آتش نگرفت. چرا که داغ فرزند وحشتناک است. همچنانکه اکنون از خدا می خواهم که عمرم کمتر از عمر فرزندانم باشد.
مادرم می خواستم برایت شعری بنویسم، به رنگ چشمان منتظرت، به لطافت دل ظریف و مهربانت، به شفقت و دلسوزی ات. به داغی دل سوزانت، امّا نشد. نه اشک اجازه داد و نه دست توان نوشتن و نه مغز یاری کرد. امروز تمام ذرّات وجودم، همراه من عزادار شد. مادرم مکانت بهشت. آسوده و راحت آرام بگیر که آرامش حقِّ توست.
مادرم، جان و دلم، تشنۀ دیدارت بودم و هستم و خواهم بود. می دانی ؟ در زمان حیات که بودی، از مرگم وحشت داشتم. از مرگ نمی ترسم، امّا تصوّر این که مرگ من دوباره تو را داغدار فرزند کند، وحشت داشتم. از خدا برای خودم عمری یک روز بیشتر از تو خواستم. خدا را شکر که داغ مرا ندیدی و جگرت دوباره آتش نگرفت. چرا که داغ فرزند وحشتناک است. همچنانکه اکنون از خدا می خواهم که عمرم کمتر از عمر فرزندانم باشد.
مادرم می خواستم برایت شعری بنویسم، به رنگ چشمان منتظرت، به لطافت دل ظریف و مهربانت، به شفقت و دلسوزی ات. به داغی دل سوزانت، امّا نشد. نه اشک اجازه داد و نه دست توان نوشتن و نه مغز یاری کرد. امروز تمام ذرّات وجودم، همراه من عزادار شد. مادرم مکانت بهشت. آسوده و راحت آرام بگیر که آرامش حقِّ توست.
No comments:
Post a Comment