2024-01-17

حکایت یک دفتر

گذشته ها دست بردار نیستند. 

باران همراه با بادی تند در حال باریدن است. من هستم و مهناز و مهرناز و نوه های یازده و دوازده ساله شان. داریم چای می خوریم و از این در و آن در صحبت می کنیم. دخترِ خانمها، دورمیز نشسته اند و دارند نقّاشی شاهزاده خانمِ رویاهایشان را می کشند و در مورد رنگ لباس مشورت می کنند. می گویم:« کاش برف می بارید و آدم برفی درست می کردیم.»
مهناز می گوید:« سرسره بازی می کردیم. زنگ می خورد و همگی صف می ایستادیم. آنگاه خانم ناظم، مبصر حیاط را صدا می زد و لیست بچّه هایی را که سرسره بازی کرده اند می گرفت و یکی یکی اسمها را می خواند و با ترس و لرزجلو می آمدیم و یکی یکی دستهایمان را باز می کردیم و  دو تا خط کش می خوردیم و سر کلاس می رفتیم.»
من و مهناز سرگرم صحبت از گذشته ایم و مهرناز غرق در دنیای خودش. ساکت و خیره به دفتر نقّاشی دخترک ها، می پرسم:« کجایی؟!»
می گوید:« دارم در گذشته های دور قدم میزنم. خانۀ پدری ام. دختر بچّه ای هستم همچون این دخترها. زنگ نقّاشی است و خانم معلّم وارد کلاس می شود. دفاتر نقّاشی و مدادرنگی مان آماده روی نیمکت است. خانم معلّم موضوع نقّاشی را روی تخته سیاه می نویسد. خانه ای  با حیاط و حوض مربع یا مستطیل و.. هرشکلی که خودمان دوست داریم. یک  اصله درخت سیب با شاخ و برگ و سیب های رسیدۀ قرمز رنگ. از خط کش و نقّاله و سکّۀ دو ریالی وغیره استفاده نکنیم. باید با دست بکشیم. با ذوق و شوق شروع می کنیم. کارمان تمام نشده، زنگ به صدا درمی آید. خانم معلم می گوید:« نقّاشی تان را در خانه تمام کنید و جلسۀ بعد بیاورید تا نمره بدهم.» وسایلمان را جمع کرده به خانه می رویم. بعد از غذا، مشق ها وتکالیف روز بعد را انجام می دهم. سپس دفتر نقّاشی را باز کرده، شروع به رنگ کردن سیب ها و ماهی های قرمز داخل حوض می کنم. پدرم می بیند و با صدایی سرشار از سرزنش می گوید:«این شکل افتضاح چیست که کشیده ای؟ الان یادت می دهم که چگونه یک نقّاشی عالی بکشی که نمره بیست بگیری.»
می خواهم شرح دهم ترس و لکنت زبان اجازه نمی دهد. پدرم نقاشی مرا پاره می کند و در صفحۀ بعد، با خط کش
خانه ای می کشد و حیاط و حوضی دایره ای شکل که من اصلا دوست ندارم. آخر حوضِ حیاط ما مستطیل است و مادرم دورتا دورش شمعدانی چیده است. حوض ما خیلی قشنگ است. اما پدرم حوض دایره ای شکل می کشد. سپس با خط کش دو خطِّ موازی عمود می کشد و بالای این دو خط دایره ای بزرگ و داخل دایرۀ بزرگ، دایره های کوچک و از من می خواهد دایرۀ بزرگ را سبز بکشم، یعنی شاخ و برگ درخت و دایره های کوچک را قرمز، یعنی سیب های قرمزِ رسیده. دوست دارم داخل حوض دو تا ماهی قرمز بکشم، اما پدر دخالت می کند و سرانجام نقّاشی دلخواه ایشان به خواست خودشان رنگ آمیزی و تحویل خانم معلّم می شود. خانم معلّم با دیدن نقاشی، بخصوص درخت، دود از کلّه اش بلند می شود که « کجای این شکل درخت است؟ درخت باید شاخه ها و برگ های فراوان داشته باشد. پس شاخ و برگ این درخت کجاست؟ این خط موازی چیست؟ کجای دنیا تنۀ درختِ این شکلی دیدی؟» با خجالت جواب می دهم که کار پدرم هست و گفت اگر این نقّاش را نشان دهم، شما نمره بیست می دهید.  خانم معلم خشمگین شده و زیر نقاشی به پدرم یادداشتی می نویسد که دیگر در کار تدریس ایشان دخالت نکند. پدر با خواندن یادداشت، با دو دست بزرگ و قوی اش بر سرم می کوبد و مادرم را سرزنش می کند که بچّه اش را خوب تربیت نکرده است. دفعۀ بعد خانم معلم روی تخته سیاه  کوه و رودخانه و گل و گیاه و پروانه می کشد و ما به تقلید از او نقاشی هایمان را می کشیم. سپس دفتر انشایمان را درمی آوریم و در مورد نقاشی مان ( کوه و رودخانه و غیره ) چند سطر می نویسیم و می شود انشای بسیار عالی در مورد طبیعت. در واقع خانم معلم ما با یک تیر دو نشان می زند. پدر باز دفتر نقاشی ام را کنترل می کند. باز درس های خاصِّ خودش را می دهد و باز کتک و اذیت. چنین می شود که از درس انشا و نقاشی و کلّا از درس و مدرسه متنفر می شوم. تا کلاس نهم درس خوانده و ترک تحصیل می کنم. حالا با دیدن کار این بچه ها هوس نقاشی می کنم، اماهرچه سعی می کنم نمی توانم حتی یک برگ درست و حسابی بکشم.»
حرفش تمام می شود و سکوت در اتاق سایه می افکند.

No comments: