هاله:« آیا
تا به حال دروغ گفته اید؟»
عطیه:« من؟! نه! اصلا»
صالیحا:« گاهی وقتها»
پینار:« البته که بیشمار.»
عطیه:« ای وای خاک عالم! اعتراف هم می کنه!»
من:« بله که گفته ام. مثلا روزی که خسته و کوفته از سر کار برگشته بودم و دلم می
خواست غذای از شب مانده را گرم کرده و پس از خوردن کمی دراز بکشم تا خستگی ام رفع
شود، مادرشوهرم زنگ زد که می خواهد برای شام به خانه مان بیاید. من هم بهانه آوردم
که پدر یکی از همکارانم درگذشته است و باید در مراسم ترحیم شرکت کنم و او عذرم را
پذیرفت و موضوع به خیر گذشت. به نظرتان اگر راستش را می گفتم، خوشش می آمد یا دعوا
و مرافعه در می گرفت؟»
مهرناز:« حق داری. نه تنها مادر شوهر که به مادر و خواهر هم نمی شود گفت که حوصله
ندارم و خسته و کوفته ام و امروز تشریف نیاور.»
عطیه:« من هم همین دیروز بود که تلفن زنگ زد و به دخترم گفتم گوشی را بردارد و اگر
فلانی پشت خط باشد، بگوید که مامانم خانه نیست. خدا خودش ببخشد.»
هاله:« از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان. من نیز گاهی از این نوع دروغها می
گویم. امّا به نظرتان خدا می بخشد؟»
راستی خدا می بخشد؟ آیا واقعا دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز؟
*
بیر نئچه آتا
سؤزو
یالان آیاق توتار، یئریمز
یالانچی طاماهکاری توولار
یالانچی ائله چیغیردی کی، دوغورچونون باغری چاتدادی
یالان سؤز اوز قیزاردار
*
No comments:
Post a Comment