2025-02-14

نیمۀ شیرینِ شعبان

نیمۀ شعبان بود

نیمۀ شعبان بود و راسته کوچه، نیمۀ شعبان بود و چهرۀ خندان مادر، نیمۀ شعبان بود و دستان نرم و مهربانِ پدر. مادر چلومرغ را سر سفره می آورد و با لذّتِ تمام می خوردیم و پس از صرف چای، برای رفتن به راسته کوچه و دور و برش آماده می شدیم.  پدر معمولا در مورد پوشش ما نظری نمی داد و کاری به کار ما نداشت. اما عصر نیمۀ شعبان به ما تذکّر می داد که چادرمان را مرتّب سر کنیم که روز مبارکی است و به احترام حاج آقا مولانا و سه پسرش، موهایمان بیرون نباشد. پدر و مادرم، حرمت و احترام به بزرگترها را از والدینشان آموخته و به ما یاد می دادند. مادر می گفت:« احترام بگذاریم تا بزرگترها را دلشاد کنیم.» دست در دست مهربان پدر راه می افتادیم. کوچه پر از مردم و چراغانی و بسیار تماشائی می شد. لامپ های کوچک رنگارنگ همچون ستارگانی دیده می شدند که از آسمان به پایین آمده و دارند در این جشن تولد زیبا دست افشانی می کنند. شیرینی و شربت و کلوچه اهری دهانمان را شیرین می کرد.
اکنون دلم برای راسته کوچه و مردم خوبش، برای کلوچه اهری شیرین اش، برای دستان مهربان پدر و لبخند زیبای مادر تنگ شده.
 
*
به قول شهریار عزیز

بیر اوچئیدیم بو چیرپینان یئلینن
باغلاشئیدیم داغدان آشان سئلینن
آغلاشئیدیم اوزاق دوشن ائلینن
بیر گؤرئیدیم آیریلیغی کیم سالدی
اؤلکه میزده کیم قیریلدی کیم قالدی
*
حیدربابا ننه قیزین گؤزلری
رخشنده نین شیرینن شیرین سؤزلری
تورکو دئدیم اوخوسونلار اؤزلری
بیلسینلر کی آدام گئدر آد قالار
یاخجی پیس دن آغیزدا بیر داد قالار
*

No comments: