تابستان و گرمای امسال ما
دیرزو هوا گرمتر از امروز بود. پنجره ها را بسته و پرده ها را پایین کشیدم تا حرارت
ناشی از آفتاب سوزان، داخل اتاقها نشود.غروب که از گرما کمی کاسته شد، سری به
باغچه زدم. چمن ها برخلاف سالهای قبل، دیگر سرسبز و شاداب نیستند. قسمتی نیمه خشک
و بقیه خشک شده اند. آبیاری کردم و سودی به حالشان نکرد. شاید کاملا خشک شده شوند و
برای سال بعد نیاز به تخم چمن و کاشت دوباره داشته باشم. برگهای مو از شدت گرما در
هم لوله و زرد شده اند. گل های اطلسی از گرما بی حال و گل های بزرگ و زیبای ادریسی،
سر خم کرده اند. جعفری ها طراوت خویش را از دست داده و زبر و خشن شده اند. گویا
زمین و زمان، در مقابل آتش خورشید، سر تسلیم و مرگ خم کرده اند. هوا چند روزی
بسیار گرم و سپس روز بعد ناگهان خنک می شود و به گل و گیاه طفلکی ام، شوک وارد می
شود.
گویا هیچ چیز سر جایش نیست. گویا هوا با بنی آدم لج می کند. گویا او نیز از این
همه بی رحمی و کشت و کشتار و قتل و خونریزی، به جان آمده و می گوید « این انسان
بگرد تا بگردیم.» و من جوابش می دهم:« گناه مردم عادی چیست؟ ما بیچاره ها نقشی در
این ستم نداریم. ما نیز درمانده ایم.» و او جواب می دهد:« آتش که شعله ور شد، خشک
و تر با هم می سوزند.» و من، دلم برای باران های پی در پی این دیار غربت تنگ می
شود. برای روزهائی که نیاز به آبیاری نداشتم و باران زحمتم را کم می کرد.
خشم طبیعت عجیب گریبان زمین و آدمیانش را گرفته است. یا عادت می کنیم، یا از گرما
تلف می شویم.
No comments:
Post a Comment