امان از این روزهای وارونه، با عدالت و سیاست و انسان دوستی وارونه اش
چائی تازه دم را آوردم، همراه با تخمه آفتابگردان تا با
هاله بخوریم و تلویزیون تماشا کنیم. اخبار طبق معمول، خبر از بمباران فلان شهرو
دربدر شدن مردم بیچاره که نه سر پیازند و نه ته پیاز، قتل گروگانها توسط فلان گروه،
اعدام جوانها در فلان کشورو… غیره گفت. حال و احوالمان خراب شد. هاله گفت:« الان
سریال شروع می شود و فکرمان مشغول.» سریال شروع شد. بی گناهی را به حبس ابد محکوم کرده اند
و او التماس می کند که گناهی ندارد. اما کسی باور نمی کند. یا خیال باور کردن
ندارد. قاتل کلّه گنده ای است و زیردستان مطیع او. بالاخره « هورشیو کیم» تحقیق و
تلاش می کند و از تهدید کلّه گنده نمی ترسد و به فریاد محکوم بی گناه می رسد و
داستان این هفته نیز با پایانی خوش تمام می شود.
می گویم:« کاش دنیا نیز مثل فیلم ها و سریال ها، پایان خوشی داشت. مثلا یکی به داد اعدامی بیچاره می رسید. خدا می داند، که عزیزان این مادرمرده ها در چه حالی هستند؟»
هاله می گوید:« در این مواقع طفلک مادرم می نالید که الهی مادرشان بمیرد!»
سپس اشک از چشمان هر دومان سرازیر می شود. او به یاد برادر جوانش که از خانه بیرون رفت و جنازه اش را تحویل دادند و اجازه عزاداری ندادند می گرید و من به یاد برادر جوانم که رفت دوش بگیرد و زیر دوش آرام جان سپرد.
قارداش قارداش آی قارداش
باشی بلالی قارداش
یارالارینی گؤرجک
جگریم یاندی قارداش
اشک می ریزیم و بایاتی می خوانیم و ساکت می شویم.
برای این که حال و هوای غمگین را تغییر دهم، کتاب « چشم در برابر چشم» نوشتۀ مرحوم غلامحسین ساعدی را که روی میزم بود، نشانش داده و می گویم:« ارزش چند بار خواندن را دارد. گوئی که حال و هوای این روزهای دنیا را به تصویر کشده است.»
می گوید:« خوانده ام. حکایت دزدی که به خانه پیرزنی رفته و در تاریکی نوکِ سوزنِ نخ ریسی پیرزن بر چشم او فرو رفته و یکی از چشمهای دزد کور شده و به قاضی شکایت کرده است. قاضی حکم به قصاصِ چشم در برابر چشم داده و پیرزن گناه را به گردن خرده فروش، خرده فروش گناه را به گردن میرشکار و .. الی آخر و سرانجام نی زن بیچارۀ از همه جا بی خبر، گناهکار شناخته شده و دو چشم اش به وسیلۀ جلّادِ حاکم کور می شود و حاکم ابله خیلی خوش به حالش می شود که عدالت را اجرا کرده است. قصه این روزهای وارونه ماست. موضوع داستان، هر بار به نوعی تکرار می شود. دیگر به انسان دوستی و سیاست درست و عدالت، اعتقادی ندارم. همه به خاطر منافع خودشان قول وعده وعید می دهند و وقتی به هدف خودشان رسیدند ورق برمی گردد و همان آش است و همان کاسه.»
می گویم:« یاد این بیت می افتم که پدر مرحومم همیشه میخواند
سیاست دو سر دارد ای جان من
یکی بی سر است و یکی بی پدر»
می گویم:« کاش دنیا نیز مثل فیلم ها و سریال ها، پایان خوشی داشت. مثلا یکی به داد اعدامی بیچاره می رسید. خدا می داند، که عزیزان این مادرمرده ها در چه حالی هستند؟»
هاله می گوید:« در این مواقع طفلک مادرم می نالید که الهی مادرشان بمیرد!»
سپس اشک از چشمان هر دومان سرازیر می شود. او به یاد برادر جوانش که از خانه بیرون رفت و جنازه اش را تحویل دادند و اجازه عزاداری ندادند می گرید و من به یاد برادر جوانم که رفت دوش بگیرد و زیر دوش آرام جان سپرد.
قارداش قارداش آی قارداش
باشی بلالی قارداش
یارالارینی گؤرجک
جگریم یاندی قارداش
اشک می ریزیم و بایاتی می خوانیم و ساکت می شویم.
برای این که حال و هوای غمگین را تغییر دهم، کتاب « چشم در برابر چشم» نوشتۀ مرحوم غلامحسین ساعدی را که روی میزم بود، نشانش داده و می گویم:« ارزش چند بار خواندن را دارد. گوئی که حال و هوای این روزهای دنیا را به تصویر کشده است.»
می گوید:« خوانده ام. حکایت دزدی که به خانه پیرزنی رفته و در تاریکی نوکِ سوزنِ نخ ریسی پیرزن بر چشم او فرو رفته و یکی از چشمهای دزد کور شده و به قاضی شکایت کرده است. قاضی حکم به قصاصِ چشم در برابر چشم داده و پیرزن گناه را به گردن خرده فروش، خرده فروش گناه را به گردن میرشکار و .. الی آخر و سرانجام نی زن بیچارۀ از همه جا بی خبر، گناهکار شناخته شده و دو چشم اش به وسیلۀ جلّادِ حاکم کور می شود و حاکم ابله خیلی خوش به حالش می شود که عدالت را اجرا کرده است. قصه این روزهای وارونه ماست. موضوع داستان، هر بار به نوعی تکرار می شود. دیگر به انسان دوستی و سیاست درست و عدالت، اعتقادی ندارم. همه به خاطر منافع خودشان قول وعده وعید می دهند و وقتی به هدف خودشان رسیدند ورق برمی گردد و همان آش است و همان کاسه.»
می گویم:« یاد این بیت می افتم که پدر مرحومم همیشه میخواند
سیاست دو سر دارد ای جان من
یکی بی سر است و یکی بی پدر»
No comments:
Post a Comment