چقدر عاشق گل محمّدی هستم. گلی که اواخرخرداد به بازار می آمد و مادرها روانۀ بازار می شدند. خانه بوی گل میگرفت. گل ها را تمیز کرده و مربّا می پختند، آن هم با گلهای تازه و خشک نشده. مادربزرگ دونوع مربّا می پخت. یک نوع شیره سفید بود و گلبرگها قرمز و نوع دوّم سیره قرمز بود و گلبرگها به رنگ طبیعی. تماشای این صبحانۀ خوشمزه داخل پیالۀ شیشه ای لذّتی دیگر داشت. چشم و دل را سیر می کرد. سپس مقداری را روی ملافۀ تمیز پهن می کردند تا خشک شود و برای زمستان نگه داری کنند. در آخر نیز نوبت به گلاب می رسید. این کار سخت بود. مادرم موتور نفتی بزرگی داشت برای پختن رب گوجه فرنگی و جوشاندن آبغوره و تهّیۀ گلاب که کاری می کرد کارستان و در و همسایه نیز از برکت وجود این موتور و گشاده دستی مادرم استفاده کرده و دعایش می کردند. او این موتور را روشن می کرد و دیگ بزرگی را رویش گذاشته و همراه خاله و زن همسایه دست به کار می شدند. بجز زنان، کسی اجازۀ ورود به زیرزمین را نداشت. اصطلاحی داشتند که اگر تمیز نباشی گل قهر می کند. می پرسیدم:« امّا گل چگونه قهر می کند؟» مادر جواب می داد:« اگر کسی تمیز نباشد و غسل و وضو نداشته باشد، گل به گلاب تبدیل نمی شود.» خلاصه که بعد از تلاش یک روزهف گلاب آماده و داخل شیشه ها ریخته می شد و مادّۀ لازم و مهم شیربرنج و شعله زرد و حلوا و فرنیِ زمستان و رمضان آماده و تاقچه های زیرزمین را تزئین می کرد. مربّا قاتق نانمان بود و پذیرای مهمان ناخوانده. بدون هیچ گونه تشریفات. من ماست و مربا را خیلی دوست داشتم.
No comments:
Post a Comment