حدود هشت نه سال پیش فیصل از طریق دانشگاهی در آلمان ویزای دانشجوئی دریافت کرد و چمدانهایش را برای سفر آماده کرد . پدر و مادرش نشسته و با هم مشورت کردند که یعنی چه ؟ ما اجازه می دهیم این پسر همین طوری ال قولون ساللیا ساللیا ( منظور سرش را پائین انداخته ) راهی مملکت اجنبی ها بشود . نکند خدای نکرده توی دام یکی از زنان مو بور و دماغ قرمز و بلند قد اجنبی ها بیفتد و آنجا ماندگار شود . بهتر این است که او را با یکی از دختران فامیل نامزد کنیم تا فکر و دلش اینجا بماند و بعد از خاتمه تحصیلات یکراست به خانه و کاشانه اش برگردد . آنها تصمیم خود را با پسر در میان گذاشتند و از پسر خواستند دختری از فامیل را انتخاب کند . پسر نیز مادلین را انتخاب کرد . مراسم نامزدی انجام گرفت و فیصل و مادلین نامزد شدند . پدر و مادر با خیال راحت پسرشان را به غربتستان فرستادند . دو سالی از ورود فیصل به دانشگاه گذشت و بالاخره به این نتیجه رسید که نمی تواند به تحصیل خود ادامه دهد . از یک طرف علاقمند به اقامت در مملکت غریب بود و از طرف دیگر ویزایش دانشجوئی بود و به محض اخراج از دانشگاه مجبور به بازگشت بود . به هر دردی زد و راه چاره ای پیدا نکرد . تنها یک راه داشت و آن ازدواج با زنی که اقامت دارد و یا آلمانی است . و سرانجام برای حل مشکل خود با بیوه زنی به نام نیکوله آشنا شد و تا اخراجش از دانشگاه ادای دانشجوها را درآورد و با اظهار عشقی آتشین با او ازدواج کرد . در سایه این ازدواج اقامت گرفت . خبر به گوش مادلین رسید . فیصل به نامزد جوان و چشم براهش توضیح داد که برای ادامه تحصیل مجبور بود با این زن ازدواج کند وگرنه اخراج و پیش دوست و قوم و خویش سرافکنده می شد . بعد از این که مشکل دانشگاه رفع شد او را طلاق می دهد و الی آخر . گفتن این چرندیات که هزینه ای نداشت . یالانا کیم پول وئریب ( چه کسی دروغ را با پول خریده ) گویا مادلین باور کرد ، چه می دانم امیدوار شد ، نه بهتر است بگویم خودش را گول زد و به امید بازگشت فیصل به انتظار نشست .
اما فیصل به یکی از دوستان نزدیکش درد دل کرده بود که گویا می خواهد دو زن داشته باشد نیکوله در آلمان و زن المانی او باشد و مادلین زن پاکستانی و در پاکستان . این خبر به گوش نیکوله رسید. او که بار اول به هر دلیلی همسرش را از دست داده بود این بار می خواست پایه خانه اش را محکم کند و برای به دست آوردن دل همسرش از هیچ کوششی دریغ نکند . از آنجائی که در مورد این قوم مطالعه کرده و فهمیده بود برایشان بچه مهم است و خانواده ها سخت مخالف جدائی بعد از تولد فرزندان هستند ، دست به کار شد و دو بچه قد و نیم قد پشت سر هم به دنیا آورد وخانم خانه شد . ما می گوئیم بترین ده بتری وار ( زرنگتر از زرنگ نیز هست ) به دنیا آمدن فرزندان بهانه ای به دست فیصل داد تا مادلین را برای آینده آماده کند . او فکر می کرد نامزدش نیز مثل بقیه دخترها ناچار به تحمل اوضاع پیش آمده خواهد شد. چون آنجا وقتی پسر نامزدی را به هم می زند شکستی برای نامزدش است . همه می گویند این دختر چه عیبی داشته که نامزدش رهایش کرده و دختر در خانه می ماند و کسی دیگر طالب او نمی شود زیرا نامزد فلانکس بوده است . در حالی که فیصل از این امتیاز شاد بود و قویروغوینان گیردکان سیندیریردی ( با دمش گردو می شکست ) پدر و مادر مادلین انگشتر و هدایا و تمام آنچه را که خانواده یا خود فیصل فرستاده بود جمع کرده و به خانه پدر فیصل فرستادند و اعلام کردند که نامزدی دخترشان با این جوان را به هم زده اند . آنها با این عمل خود بدعتی را که سالها در این قوم مرسوم بود شکستند و بر خلاف عقیده دوست و دشمن که فکر می کردند مادلین خانه نشین و سیاه بخت خواهد شد ، دخترشان را به یکی از جوانان خوب فامیل شوهر دادند . این عکس العمل آنها موجب سرشکستگی خانواده فیصل شد . آخ که دلم خنک شد . گفتم : صالیحا جان به نظر پدر و مادر فیصل مقصر بودند که پسرشان را زود نامزد کردند . اگر چنین نمی کردند مادلین درد نمی کشید . فیصل هم مجبور نمی شد به او دروغ بگوید . اما یومورتانی دویونله بو آداما سؤز آنلات ( تخم مرغ را گره بزن به او حرف بفهمان ) صالیحا جواب داد : اینها همه اش حرف است । درست است که مردم رودرروی پدر ومادر مادلین حرفی نزدند اما چند ماهی اسم بیچاره مادلین بر سر زبانها بود می گفتند دختره چه عیبی داشت که نامزدش آنجا با زنی دیگر ازدواج کرد و این دختر را اینجا به امان خدا رها کرد . اگر فیصل پسر من بود می دانستم چه بلائی سرش بیاورم . یعنی آنقدر بیچاره شده ایم که الف بچه مان موجب سرافکندگی ما بشود ؟ اگر پسر به اندازه کافی از مادرش حساب ببرد دست از پا خطا نمی کند و *
اما فیصل به یکی از دوستان نزدیکش درد دل کرده بود که گویا می خواهد دو زن داشته باشد نیکوله در آلمان و زن المانی او باشد و مادلین زن پاکستانی و در پاکستان . این خبر به گوش نیکوله رسید. او که بار اول به هر دلیلی همسرش را از دست داده بود این بار می خواست پایه خانه اش را محکم کند و برای به دست آوردن دل همسرش از هیچ کوششی دریغ نکند . از آنجائی که در مورد این قوم مطالعه کرده و فهمیده بود برایشان بچه مهم است و خانواده ها سخت مخالف جدائی بعد از تولد فرزندان هستند ، دست به کار شد و دو بچه قد و نیم قد پشت سر هم به دنیا آورد وخانم خانه شد . ما می گوئیم بترین ده بتری وار ( زرنگتر از زرنگ نیز هست ) به دنیا آمدن فرزندان بهانه ای به دست فیصل داد تا مادلین را برای آینده آماده کند . او فکر می کرد نامزدش نیز مثل بقیه دخترها ناچار به تحمل اوضاع پیش آمده خواهد شد. چون آنجا وقتی پسر نامزدی را به هم می زند شکستی برای نامزدش است . همه می گویند این دختر چه عیبی داشته که نامزدش رهایش کرده و دختر در خانه می ماند و کسی دیگر طالب او نمی شود زیرا نامزد فلانکس بوده است . در حالی که فیصل از این امتیاز شاد بود و قویروغوینان گیردکان سیندیریردی ( با دمش گردو می شکست ) پدر و مادر مادلین انگشتر و هدایا و تمام آنچه را که خانواده یا خود فیصل فرستاده بود جمع کرده و به خانه پدر فیصل فرستادند و اعلام کردند که نامزدی دخترشان با این جوان را به هم زده اند . آنها با این عمل خود بدعتی را که سالها در این قوم مرسوم بود شکستند و بر خلاف عقیده دوست و دشمن که فکر می کردند مادلین خانه نشین و سیاه بخت خواهد شد ، دخترشان را به یکی از جوانان خوب فامیل شوهر دادند . این عکس العمل آنها موجب سرشکستگی خانواده فیصل شد . آخ که دلم خنک شد . گفتم : صالیحا جان به نظر پدر و مادر فیصل مقصر بودند که پسرشان را زود نامزد کردند . اگر چنین نمی کردند مادلین درد نمی کشید . فیصل هم مجبور نمی شد به او دروغ بگوید . اما یومورتانی دویونله بو آداما سؤز آنلات ( تخم مرغ را گره بزن به او حرف بفهمان ) صالیحا جواب داد : اینها همه اش حرف است । درست است که مردم رودرروی پدر ومادر مادلین حرفی نزدند اما چند ماهی اسم بیچاره مادلین بر سر زبانها بود می گفتند دختره چه عیبی داشت که نامزدش آنجا با زنی دیگر ازدواج کرد و این دختر را اینجا به امان خدا رها کرد . اگر فیصل پسر من بود می دانستم چه بلائی سرش بیاورم . یعنی آنقدر بیچاره شده ایم که الف بچه مان موجب سرافکندگی ما بشود ؟ اگر پسر به اندازه کافی از مادرش حساب ببرد دست از پا خطا نمی کند و *
عزیزینه م آتما یار / عزیز من رهایم نکن
منی دیللره سالما یار / ورد زبانهایم نکن
ال مندن اتک سندن / دستم به دامنت
آتیب یادا ساتما یار / رها نکن ، به بیگانه نفروش
*
منی دیللره سالما یار / ورد زبانهایم نکن
ال مندن اتک سندن / دستم به دامنت
آتیب یادا ساتما یار / رها نکن ، به بیگانه نفروش
*
فلکین باغی یانسین / باغ فلک بسوزد
گولو بوتاغی یانسین / گل و شاخه اش بسوزد
من یاندیم کوله دؤندوم / من سوختم خاکستر شدم
اودا باری یانسین / لااقل او هم بسوزد
گولو بوتاغی یانسین / گل و شاخه اش بسوزد
من یاندیم کوله دؤندوم / من سوختم خاکستر شدم
اودا باری یانسین / لااقل او هم بسوزد
No comments:
Post a Comment