2007-07-11

سومین شکست مهربان


حدود ده ماهی بود که از مهربان بی خبر بودم . دیگر نه زنگی به من می زد و نه در مسیرمان همدیگر را می دیدیم . تا اینکه دیروز تلفن به صدا درآمد و تا گوشی را برداشتم صدای بغض آلود مهربان حالم را گرفت . پس از سلام و احوالپرسی گفت که حالش خیلی بد است و دارد دیوانه می شود و آدرس منزلم را خواست تا پیشم بیاید . ادرس را دادم و ساعتی نگذشته آمد . چشمان سرخش نشان از گریه اش می داد . پس از خوش آمد گوئی و صرف یک استکان چای سر صحبت باز شد . گله کردم که مدتیست با من تماس نگرفته ای چه شده است . با صدائی لرزان جواب داد که شوهرم طلاقم داد . از تعجب گؤزلریم چیخدی کله مه ( ازتعجب چشمانم بالای سرم رفت ) شاخ درآوردم . گفتم : یعنی چه مگر شوهرت مدتی پیش طلاقت نداده بود ؟ سرش را پائین انداخت و گفت : منظورم شوهر سومم هست . با تعجب پرسیدم : مگر شوهر سوم هم داشتی ؟ گفت : بله . یک سال پیش توی مسجد با حاجی خانم درد دل کردم و از رنج تنهائی و بی کسی و بی وارثی شکوه کردم و او هم مرا با مردی که دوبار ازدواج کرده و کارش به جدائی کشیده و دو بچه نیز دارد آشنا کرد . مرد ظاهرن از من خوشش آمد و از زیبائی و نجابت من تعریفها کرد و برایم شعرهای عاشقانه خواند و هدیه ها خرید و من هم عاشقش شدم . دو سه ماهی نگذشت و ازدواج کردیم . البته با امام نکاحی . فوری پرسیدم امام نکاحی یعنی چه ؟ گفت : در کشور ما دو زنه بودن مرد ممنوع است و شوهرم گفت که زنش را با قانون آلمان طلاق داده و برای اینکه طلاق از نظر قانون ترکیه رسمی شناخته شود باید چهار یا پنج سالی صبر کنیم و چون فکر می کردم عاشق من است و من هم خیلی دوستش داشتم باور کردم . پیش ملا رفتیم و صیغه عقد را خواند و زن و شوهر شرعی شدیم . به این نوع عقد ما امام نکاحی می گوئیم . قرار شد پس از چهار یا پنج سال عقدمان رسمی شود . چند ماه اول او خیلی مهربان بود عاشقم بود با اتومبیل خودش مرا سر کار می برد و از سر کار به خانه برمی گردانید . می گفت این پاهای خوش تراش حیف است که در ایستگاه اتوبوس به انتظار بایستد . در کارهای خانه کمکم می کرد بچه هایش که هفته ای یک روز به خانه مان می آمدند مرا مادرجان صدا می کردند . خیلی خوشبخت بودم . ماه دوم گفت که خیلی بدهی دارد و دلایلی هم اورد که قانع شدم و سپس از من خواست که از بانک وام بگیرم . من هم وام گرفتم و به او دادم . اما ماه بعد در حالی که خیلی پریشان بود ، گفت که این وام کافی نیست و اگر بدهی را تمام و کمال نپردازم مرا زندانی خواهند کرد تو که دلت نمی خواهد من در گوشه زندان بپوسم . من هم خیلی دوستش دارم رفتم از بانکی که هر ماه مبلغی پس انداز می کنم وام گرفتم و به او دادم . اقساط این وامها را هر ماه از حساب بانکی ام برداشت می کنند . از یک ماه پیش اخلاقش عوض شد . بهانه گیری کرد و زندگیمان به جهنم تبدیل شد .فکر کردم جادویش کرده اند و دلخوش بودم که بعد از گذشتن چهل روز اثر جادو باطل می شود و عشق و محبتمان به حالت طبیعی برمی گردد . اما دو هفته پیش که عصر از سر کاربه خانه برگشتم دیدم تمام اسباب و وسایلش را جمع کرده و منتظر من است . وسایلش را داخل ماشینش گذاشت و گفت تو لایق عشق من نبودی . تو زنی احمق هستی و نمی توانم قاطی آدمها به حسابت بیاورم . بعد خودش صیغه طلاق را خواند و خداحافظی کرد و رفت . شوکه شدم هر چی خواهش و التماس کردم اعتنائی نکرد . اتومبیلش که به راه افتاد به دنبالش دویدم . اما او اعتنائی نکرد و به سرعت دور شد . فردای آن روز سراسیمه به سراغ حاجی خانم رفتم و ماجرا را گفتم و او به جای اینکه از معرفی خودش پشیمان شود نکوهشم کرد که من شما را با هم آشنا کردم که همدیگر را بشناسید . خوب فکرهایتان را بکنید و بعد ازدواج کنید . شما عجله کردید تقصیر من که نیست . تازه من پیشنهاد می کنم یک کمی عاقلانه فکر کنی و بؤرکووی قوی قاباغیوا ( کلاهت را قاضی کن ) . شوهر اول بد بود ، شوهر دوم بد بود ، شوهر سوم هم بد بود ؟ دیلیم قیفیللاندی ( زبانم قفل شد ) نتوانستم در جوابش بگویم : آخر شوهر من هم ازدواج سومش بود .
او رفت و من ماندم و یک عالمه بدهی و قسط . به هر دو بانگ سر زدم . به آنها گفتم که پول را به شوهرم دادم تا به زندان نیافتد گفتند که او دروغ گفته و در ضمن ما شخص شما را می شناسیم . شما وام گرفته و تعهد داده اید هر ماه مبلغی به عنوان قسط بپردازید .
راستش من هم مثل مهربان شوکه شدم . در طول کمتر از یک سال ازدواج کرده و طلاق هم گرفته . از او پرسیدم : خوب فکر کن تو که می گوئی اوایل زندگی مشترکتان او خیلی خوب و عاشق و مهربان بود ، چطور شد یکباره عوض شد ، چه کارش کردی ، چطوری دلش را شکستی ؟ آخر این که نمی شود . گریه کرد و قسم خورد که هیچ کارش نکردم . به خدا نمی دانم چه گناهی از من سر زد که او سی روزه تغییر کرد . می گویم نکند جادویش کردند ؟ تو رو خدا دعا کن که او پشیمان شود و برگردد . آخر خیلی دوستش دارم . برای آرمش دل و روحش دعا کردم . دلداریش دادم . چقدر عاجز و ناتوانم . جز دعا هیچ کاری از دستم برنمی آید .
در حالی که آرام می گریست زیر لب زمزمه می کرد
بیر قولونو چوخ سئودیم
او منی هئچ سئومیور
قلبیمی اونا وئردیم
آرتیق گئری وئرمیور
الیم قولوم باغلی
چاره سیزیم الله هیم
بو جانیمی سن وئردین
مندن آلماق ایستیور

قسمتی از ترانه ترکی ابراهیم تاتلی سس
...
عاشق بنده خدائی شدم
او مرا هیچ دوست ندارد
قلبم را به او دادم
دیگر به من پس نمی دهد
دست و دلم بسته است
بیچاره ام خدایم
این جانم را تو به من دادی
می خواهد از من بگیرد
...
دوستان حتمن شما هم مثل من حدس زدید که عشق آتشین آن مرد نسبت به این زن از کدام عشقها بود

1 comment:

رامین said...

سلام شهربانو خانم
از اینکه مینویسید و خوشحال میشویم ولی فکر نمی کنید که خیلی در مورد مردان بدبین شدید؟من این مهربان خانم را نمی شناسم ولی امکان اینکه شاید این خانم کمی اغراق کرده باشد یا تقصیر خودش را مخفی کند نیست؟در هر حال از اینکه می نویسید خوشحالیم. رامین