سالها در حسرت جوانی زیستم . در حسرت روزهائی که فکر می کردم اگر به عقب برگردند می توانم از اول شروع کنم . فکر می کردم اگر زندگی دنده عقب داشت تا مرز بیست سالگی عقب می رفتم . جوانی را سر می گرفتم . هرگز عاشق نمی شدم . به خانه ای که بختش می نامند قدم نمی گذاشتم . کمربند را از دست فلانکس می گرفتم و چنان بر سرش می کوبیدم که از شدت درد آدی یادیندان چیخاردی ( اسمش را فراموش کند ) . جواب بهمان کس را چنان می دادم که یئتگینی قالان یئرده کالی اپرییه ( منظور از خجالت میوه های کالش زود از رسیده ها می افتاد ) . جگر انکه را که دلم را سوزاند چنان تکه پاره می کردم که اجزایش قابل مشاهده نمی شد . در مقابل ستمی که دیدم بدتر از آن می کردم .
اما دیشب در حال زمزمه ترانه می خوام بیست ساله باشم ویگن ، می خواستم موهای سفیدم را رنگ کنم ، گوئی تارموی سفید پریشان لب به سخن گشود : می خواهی بیست ساله شوی ؟ می خواهی سی ساله شوی ؟ تا کجا می خواهی عقب برگردی ؟ می خواهی عقب گرد کنی که چه بشود ؟ به ایام خامی برمی گردی که خطاهای گذشته را دوباره تکرار کنی ؟ یا ستم کنی و عین ستم شوی ؟ با این افکارشیطانی که در سر داری ، راهی که تو می روی به گورستان است . گفتم : خطا کردم ، برای جبران خطا مرتکب خطائی دیگر شدم و خطا پشت سر خطا و اینک این منم وجودی سراپا خطا . دوست دارم برگردم تا خطاهای گذشته را جبران کنم . بر گردم تا به آرزوهای در دل مانده ام برسم . بر گردم چون کارهای ناتمام و عقب افتاده زیاد دارم .
اما نه ، حالا دیگر نمی خواهم به عقب برگردم . نمی خواهم خطاهای گذشته را تکرار کنم . ، نمی خواهم دوباره درد بکشم . نمی خواهم انتقام بگیرم . چه خوب که زندگی دنده عقب ندارد . چه خوب که امکان برگشتن نیست . نمی خواهم باقی زندگیم در حسرت گذشته ها سپری شود . گذشته هائی که به جز تجربیات تلخ توشه ای برایم نداشت . می خواهم تا جائی که عمرم کفاف می دهد رو به جلو پیش بروم . از اینکه ماندم و از خیلی چیزها به خاطر دو فرزندم گذشتم ، از اینکه ماندم و به کوه صبر مبدل شدم ، از اینکه ماندم و مادر بودنم را ثابت کردم ، از اینکه قایا قیزی شدم ، پشیمان نیستم . پس این موهای سفید را که به بهای گزافی به دست آوردم رنگ نمی کنم .
*
موی سفید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
*
امروز اول صبح به صدای زنگ تلفن از خواب پریدم گوشی را برداشتم . صدای مادرم بود که فوری گفت روز مادر مبارکت باشد که این روز روز توست . چقدر شرمنده شدم . وظیفه من بود که به او تبریک بگویم اما او بر من پیشی گرفت . زیرا بیشتر وقتها خود را در مقابل من مدیون می داند .
دوستان عزیزم ، مادران عزیز ، روز مادر بر همه شما مبارک
اما دیشب در حال زمزمه ترانه می خوام بیست ساله باشم ویگن ، می خواستم موهای سفیدم را رنگ کنم ، گوئی تارموی سفید پریشان لب به سخن گشود : می خواهی بیست ساله شوی ؟ می خواهی سی ساله شوی ؟ تا کجا می خواهی عقب برگردی ؟ می خواهی عقب گرد کنی که چه بشود ؟ به ایام خامی برمی گردی که خطاهای گذشته را دوباره تکرار کنی ؟ یا ستم کنی و عین ستم شوی ؟ با این افکارشیطانی که در سر داری ، راهی که تو می روی به گورستان است . گفتم : خطا کردم ، برای جبران خطا مرتکب خطائی دیگر شدم و خطا پشت سر خطا و اینک این منم وجودی سراپا خطا . دوست دارم برگردم تا خطاهای گذشته را جبران کنم . بر گردم تا به آرزوهای در دل مانده ام برسم . بر گردم چون کارهای ناتمام و عقب افتاده زیاد دارم .
اما نه ، حالا دیگر نمی خواهم به عقب برگردم . نمی خواهم خطاهای گذشته را تکرار کنم . ، نمی خواهم دوباره درد بکشم . نمی خواهم انتقام بگیرم . چه خوب که زندگی دنده عقب ندارد . چه خوب که امکان برگشتن نیست . نمی خواهم باقی زندگیم در حسرت گذشته ها سپری شود . گذشته هائی که به جز تجربیات تلخ توشه ای برایم نداشت . می خواهم تا جائی که عمرم کفاف می دهد رو به جلو پیش بروم . از اینکه ماندم و از خیلی چیزها به خاطر دو فرزندم گذشتم ، از اینکه ماندم و به کوه صبر مبدل شدم ، از اینکه ماندم و مادر بودنم را ثابت کردم ، از اینکه قایا قیزی شدم ، پشیمان نیستم . پس این موهای سفید را که به بهای گزافی به دست آوردم رنگ نمی کنم .
*
موی سفید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
*
امروز اول صبح به صدای زنگ تلفن از خواب پریدم گوشی را برداشتم . صدای مادرم بود که فوری گفت روز مادر مبارکت باشد که این روز روز توست . چقدر شرمنده شدم . وظیفه من بود که به او تبریک بگویم اما او بر من پیشی گرفت . زیرا بیشتر وقتها خود را در مقابل من مدیون می داند .
دوستان عزیزم ، مادران عزیز ، روز مادر بر همه شما مبارک
*
No comments:
Post a Comment