2006-05-23

سال 1383

دوستان گرامی امروز نمی خواهم حکایت بنویسم ، بلکه دلم می خواهد درد دل کنم . دلم خیلی گرفته است . می دانید من از سال 1383 خوشم نیامد . همان سال را می گویم ، همان که حدود دو سال پیش آمد و در گوشه ای از تاریخ برای خودش جا باز کرد و رفت . همان که یک سال طولانی و طوفانی در خانه ما جا خشک کرد و دم دمای سال 1384 با هزار زحمت از خانه ام بیرونش کردم . همان یک سالی که روزهایش طولانی و کسل کننده و شبهایش بسیار تیره بود ، دریغ از روزنه ای که نوری کم سو را بدان شبان تیره راه دهد . سیاهی که بر روزنوشتهایم نیز سایه افکنده و هرازگاهی خواندن کلمات و جملاتی را برایم مشکل می کند . همان سال پرروئی که ، هر چه می گفتم : قوناق گلر قوش کیمی ، اوچوب گئده ر قوش کیمی ، اوتورماز کی بایقوش کیمی ( به مصداق میهمان گرچه عزیز است ولی همچو نفس ، خفه می سازد اگر آید و بیرون نرود ) گوشش بدهکار نبود . البته من میهمان را خیلی دوست دارم ، اما از شما چه پنهان که ازآن میهمان هیچ خوشم نیامد . گوئی با خودش کبریت و بنزین هدیه آورده بود خانمانم را که آرام می سوخت و می سوزانید یکباره شعله ور کرد . هر چه بر سر راهش بود سوزاند و خاکستر کرد . همه چیز را حتی جگر و مغز استخوانم را سوزانید و رفت . تنها جوانه ای از امید را که در گوشه ای از دلم مخفی شده بود پیدا نکرد که بسوزاند. در بین ماههای آن سال از خردادماهش بیشتر بدم آمد . خرداد ماه ... وای از آن خرداد ماه .در آن گیرودار ، خبری نیز دهان به دهان گشت روز اول در حد شایعه پذیرفتم اما وقتی خبر به روزنامه ها و تلویزیون کشید تا چه اندازه جدی بودنش را دریافتم . زن جوانی به جرم نپسندیدن خواستگار هموطنش و ازدواج با یک مرد آلمانی توسط پدر و برادرانش به مرگ محکوم و حکم اجرا شده بود . این مردان حاضر به شکستن آداب و رسوم خود نشده و دخترشان را با ضربات پی در پی چاقو به قتل رسانده بودند . آنها می گفتند دختر و غلط زیادی ! وقتی ما می گوئیم مرد خارجی مناسب زندگی با ما نیست ، تمام . تو رفتی خودسر شوهر کردی آنهم با خارجی ! غئیرتیمیزی ایکی شاهالیق ائله دین ارزش غیرتمان را دوزاری کردی به خودم گفتم : ای کاش اخوان ثالث زنده یاد در قید حیات بود برایش پیغام می دادم که همه جای آسمان همین رنگ است .به مصداق شعر خود اخوان عزیز « می نخورده مست شدم » و قلم و کاغذ به دستم گرفتم و با او به درد دل نشستم ....
« بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا چنین رنگ است ؟
زنده یاد مهدی اخوان ثالث »...
و من ره توشه برداشتم
قدم در راه بگذاشتم
و دیدم آسمان هر کجاآری همین رنگ است
حتی تیره تر زین رنگ...
من اینجا هم گدای پابرهنه بر زمین دیدم
من اینجا هم پدر را دست خالی پشت در دیدم
من اینجا هم نوای مادری پابند آداب کهن دیدم
من اینجا هم زنی را دربدر دیدم...
من اینجا مادری دیدم
برای دیدن فرزند دلبندش
به راه افتاده امامثال بید می لرزد ز ترس مرد خانه...
من اینجا دختری دیدم
فریب زرق و برق زندگی خورده
به ظاهر زنده
اماصد افسوس و هزار افسوس
تو پنداری که مدتهاست او مرده
دگر کفتارها هم
به سوی لاشه گندیده اش رو نمی آرند...
من اینجا هم زنی در گور
به دست همسرش دیدم
من اینجا هم پدر راتشنه بر خون پسر دیدم
من اینجا هم زنی را دربدر دیدم...
من اینجا هم دلم تنگ است
من اینجا هم به دل دارم حسرت دیدار فرزندم
می اندیشم در اینجا
هم« به کجای این شب تیره
بیاویزم قبای ژنده خود را ؟
مهدی اخوان ثالث »
شهربانو خرداد 1383
با تشکر از دکتر شیوا کاویانی جهت ویرایش این شعر

No comments: