2025-10-19

شرح این قصه شنو از دو لب دوخته ام

فرّخی یزدی - تاج الشعرا

داشت زیر لب زمزمه می کرد
آن زمان که بنهادم، سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
هم صدای خوبی دارد و هم شعر زیباست. می گویم:« صدایت خیلی به دل می نشیند. »
می گوید:« این صدای من نیست. صدای شاعر لب دوخته مان است.»
عطیه خانم فوری وسط حرفمان می پرد:« هاله جان، احساساتی نشو. می خواست ساکت شود و حرف نزند. کسی که می گوید چوبش را هم می خورد دیگر.
دیلین دئمه سین... یئمیسین
جوابش را نمی دهد. اما دوست جان می گوید:«
دانیشدی دا، دئدیلر دانیش، دئدی جامیش
چگونه ساکت می نشست. اگر هم می خواست نمی توانست. او شاعر بود و آزادی خواه، دموکرات بود و مشروطه خواه و نمایندۀ مردم یزد. اگر قرار بود خاموش بنشیند که نماینده نمی شد. زندانی شد و فرار کرد و بازگشت. سرانجام با آمپول پزشک احمدی کشتند به بهانه بیماری مالاریا و... دریغ از مزار شناخته شده ای.    
*


No comments: