امروز روز بزرگداشت حافظ است.
این پیر، این رفیق دیرینۀ من، این یاور و همدم ایّام سخت زندگی ام، این تسکین
دهندۀ غم هجران پدر و مادرم که رفتنشان را باور ندارم، این تسلای دل غربت زده ام.
حافظِ عزیزم، دوستِ دیرینه ام، بگذار به یاد تو غزلی که امروز با گشودن کتابت برایم خواندی، اینجا به یادگار بنویسم.
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه می بینی و من خانه خدا می بینم
خواهم از زلف بتان نافه گشائی کردن
فکر دور است همانا که خطا می بینم
سوزِ دل، اشکِ روان، نالۀ شب
این همه از نظر لطف شما می بینم
هردم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که درین پرده چها می بینم
کس ندیدست ز مشک ختن و نافۀ چین
آنچه من هر سحر از باد صبا می بینم
دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید
که من او را ز محبّانِ خدا می بینم
*
حافظِ عزیزم، دوستِ دیرینه ام، بگذار به یاد تو غزلی که امروز با گشودن کتابت برایم خواندی، اینجا به یادگار بنویسم.
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه می بینی و من خانه خدا می بینم
خواهم از زلف بتان نافه گشائی کردن
فکر دور است همانا که خطا می بینم
سوزِ دل، اشکِ روان، نالۀ شب
این همه از نظر لطف شما می بینم
هردم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که درین پرده چها می بینم
کس ندیدست ز مشک ختن و نافۀ چین
آنچه من هر سحر از باد صبا می بینم
دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید
که من او را ز محبّانِ خدا می بینم
*
No comments:
Post a Comment