تکّه هایی از یک کُلِّ منسجم
نویسنده: پونه مقیمی
این روزها سرگرم مطالعۀ کتابی از پونه مقیمی( روانشناس و روانکاو ایرانی که در سال
1361 در ایران به دنیا امد.) هستم. بسیاری از نکاتی که در کتاب می خوانم، به نظرم
آشنا و نزدیک به من است. گاهی وقتها آنچنان در متن کتاب غرق می شوم که گوئی مخاطب
اصلی اش منم و دارد بسیار ساده و صمیمی و بی هیچ تعارفی، با من حرف می زند.
پیشنهاد می کند و راه وچاه را نشانم می دهد. اگرچه متن ها کوتاه و تکّه تکّه اند،
امّا با اتمام یک فصل، کنجکاوانه شروع به خواندن فصل بعد می کنم.
به صفحۀ 113 می رسم. نویسنده به داستانی از فیلمی اشاره می کند. « موضوع اختاپوس
تنهایی است که در اقیانوسی زندگی می کند. روزی کوسه ای به او نزدیک می شود و
پیشنهاد دوستی می دهد. اختاپوس با خوشحالی می پذیرد و باکوسه دوست می شود. کوسه با
هربار گرسنه شدن، از اختاپوس یکی از بازوهایش را می خواهد و اختاپوس نیز برای
ادامه دوستی اش می پذیرد و با هر گرسنگی دوستش، یکی از بازوهایش را می دهد تا کوسه
بخورد و سیر شود و آخرکار بازوئی برایش باقی نمی ماند و سرانجام جان بی بازویش نیز طعمۀ کوسه می شود. کوسه پس از
خوردن اختاپوس یاد خاطراتش با اختاپوس می افتد و خیلی دلتنگ می شود و می رود تا
دوستی دیگر پیدا کند.»
طفلک اختاپوس برای این که دست داشتنی دیده شود، بازوهایش و سپس خودش را فدا می
کند. درست شبیه ما انسانها که به خاطر دوستی و دوست داشته شدن، هرگونه از
خودگذشتگی می کنیم. خودِ عزیزمان را فدا می کنیم. تا شاید روزی کوسه مان برگردد و
سلامی کند و چشم پوشی و فداکاری دوباره بخواهد.
این کتاب ارزش وقت گذاشتن و مطالعه کردن دارد.
*
اما من تصمیم گرفته ام که دیگر خودم را حذف نکنم. سلام کوسه ای را که تمام
بازوهایم را خورد، علیک نگویم. تصمیم گرفتم و موفق شدم تا قسمت های از دست رفتۀ
وجودم را ترمیم کنم و به شادی برسم.
*
No comments:
Post a Comment