دلم می خواست درباره مولانا بنویسم. دلم می خواهد به قونیّه بروم و زیارتش کنم. اما نه توان رفتم دارم و نه زبان توصیف این بزرگوار و نه سواد تفسیر سخنان نغز و بی همتایش که در مثنوی و دیوانش، چشم و گوش نوازند. به شعری زیبا از او بسنده می کنم.
خواندن محتسب مست خراب افتاده را به زندان
منبع: دفتر دوم مثنوی معنوی
محتسب در نیم شب جایی رسید
در بن دیوار مستی خفته دید
گفت هی مستی چه خوردستی بگو
گفت از این خوردم که هست اندر سبو
گفت آخر در سبو واگو که چیست
گفت از آنکه خورده ام گفت این خفی است
گفت آنچه خورده ای آن چیست آن
گفت آن چه در سبو مخفی است آن
دور می شد این سوال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت او را محتسب هین آه کن
مست هوهو کرد هنگام سخن
گفت گفتم آه کن هو می کنی
گفت من شاد و تو از غم دم زنی
آه از درد و غم و بیدادی است
هوی هوی می خوران از شادی است
محتسب گفت این ندانم خیز خیز
معرفت متراش و بگذار این ستیز
گفت رو تو از کجا من از کجا
گفت مستی خیز تا زندان بیا
گفت مست ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو
گر مرا خود قوت رفتن بدی
خانۀ خود رفتمی وین کی شدی
من اگر با عقل و با امکانمی
همچو شیخان بر سر دکّانمی
منبع: دفتر دوم مثنوی معنوی
محتسب در نیم شب جایی رسید
در بن دیوار مستی خفته دید
گفت هی مستی چه خوردستی بگو
گفت از این خوردم که هست اندر سبو
گفت آخر در سبو واگو که چیست
گفت از آنکه خورده ام گفت این خفی است
گفت آنچه خورده ای آن چیست آن
گفت آن چه در سبو مخفی است آن
دور می شد این سوال و این جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت او را محتسب هین آه کن
مست هوهو کرد هنگام سخن
گفت گفتم آه کن هو می کنی
گفت من شاد و تو از غم دم زنی
آه از درد و غم و بیدادی است
هوی هوی می خوران از شادی است
محتسب گفت این ندانم خیز خیز
معرفت متراش و بگذار این ستیز
گفت رو تو از کجا من از کجا
گفت مستی خیز تا زندان بیا
گفت مست ای محتسب بگذار و رو
از برهنه کی توان بردن گرو
گر مرا خود قوت رفتن بدی
خانۀ خود رفتمی وین کی شدی
من اگر با عقل و با امکانمی
همچو شیخان بر سر دکّانمی
No comments:
Post a Comment