2022-04-02

سیزده بدر 1401

 هوا سرد است. برف به آرامی و همراه  با باد، رقصان و پایکوبان بر زمین می نشیند. کلاغ ها دور لانۀ پرندگان جمع شده وروی شاخه های درختِ آلبالو نشسته اند. دلم می گوید که گرسنه اند وچشم به پنجره ام دوخته اند. نانهای مانده از دیشب را خرد کرده و برایشان می برم. هوا سرد است و فوری به خانه برمی گردم و از پشت پنجره تماشاگر خوردن آنها می شوم. هرکدام تکّه ای نان به منقار گرفته و بالای شیروانی نشسته و سرگرم خوردن می شوند. سیر شده و آبی می نوشند و پی کارشان می روند. زیاده خواه نیست. هیچ یک از این ها تکّه ای خورده و تکّۀ دیگر را زیر بغل نمی زند. راستی که چه دنیای عادلانه ای دارند این حیوانات زبان بسته.

حوصله ام سر می رود و اینستاگرام را باز می کنم.عدّه ای در راه برگشت از شمالند. گروهی همراه با خانواده به مناطق دیدنی کشور رفته اند و گروهی دیگر، سفرۀ رنگین و پر از ناز و نعمت باز کرده و قبل از خوردن، عکس گرفته اند. این روزها مدِ روز است، رفتن و گشتن و عکس گرفتن و به اشتراک گذاشتن و پز دادن. با دیدن این عکس ها، دلم نه برای سفر و سیر و سیاحت، نه سفرۀ رنگین تنگ می شود و نه بزن و برقص. من دلتنگِ سیزده بدر در کنارِ پدر هستم. پدری که همیشه به فکر ما بود. پدری که با کمترین امکانات، آتش چهارشنبه سوری را برایمان فراهم می کرد. پدری که دوست داشت سیزده بدر را در خانه و حیاط بزرگمان بدر کند. او سرگرم آماده ساختن منقل برای کباب می شد و بوی پلو اعلای رشتی از آشپزخانۀ مادر مشاممان را نوازش می کرد. گاهی مهمان هم می آمد و دور هم جمع می شدیم.
غربتستان سیزده بدر ندارد. در این سیزده بدرِ ساکت و سوت و کور، چقدر دلم برای پدر تنگ شده.

No comments: