2011-06-02

پدر و روز پدر

آن قدیمها که بچه محصل بودیم ، روز بیست و پنج آذر روز مادر بود. هر سال نزدیکی های این روز در تلاش و تکاپو برای تهیه هدیه برای مادر بودیم. یکی از همین روز مادرها ، خانم معلم بعد از توضیح اینکه بهترین هدیه برای مادر بچه خوب و حرف شنو و درس خوان بودن است و در ضمن یک صفحه نقاشی و یک دانه کارت پستال و چه و چه هم خوب است و موجب خوشحالی مادر است ، از یک یک ما سوال کرد که برای مادرمان چه هدایائی تهیه کرده ایم. من برای مادرم گل سینه کوچک بیست ریالی که پشت ویترین مشهدی علی بقال دیده خودم خیلی دوستش داشتم خریده بودم. حکیمه عروسک پنج ریالی پلاستیکی خریده و برایش از باقی مانده چادری سال گذشته اش پیراهن چین چین دوخته و دورتادورش پولک و منجوق دوخته بود. اعظم یک دانه آب نبات چوبی و یک دانه شیرینی مدادی و یک تکه لواشک ترش را از مشهدی علی بقال خریده بود. مشهدی علی بقال این خوردنی ها را داخل پاکت روزنامه ای که با تکه های روزنامه و سریش درست می کرد ، گذاشته و دست او داده و گفته بود که این خوردنی های خوشمزه مادرش را خیلی خوشحال خواهد کرد. مهری هم از همین مشهدی علی بقال خودمان یک جلد دفتر چهل برگی با یک بسته شش تایی مدادرنگی خریده بود. هدایای ما دختربچه های محله مان معجونهایی بودند از مغازه مشهدی علی بقال. او خیلی راحت می توانست کسب کند . چون مشتری هایش اغلب بچه های محله بودند و اعتراضی به اجناس او نداشتند. چون به قول خودش همگی ساخت کویت بودند و ما نمی دانستیم کویت کجاست یا چیست خوردنی است یا آشامیدنی. تا به مغازه اش می رفتی و می پرسیدی مشهدی علی اقا یک مداد خوب به من بده که پوسیده نباشد مدادی که دیروز دادی پوسیده بود و همه اش نوکش شکست و مادرم هم دعوام کرد که چرا اینقدر مداد را می تراشی؟ آن وقت از همان مداد می داد و با صدای نتراشیده و نخراشیده اش می خواند که این یکی غیرممکن است پوسیده باشد این دیگر کویتی اصل است از خود خود کویت آمده. باز هم قول می خوردی و می خریدی و مانده بود به شانس ات که باز زغالش پوسیده باشد یا بتوانی مشق هایت را با خیال راحت بنویسی.
خانم معلم هرگز نگفت که بچه ها مادرهایتان آب نبات چوبی و لواشک و عروسک و گل سینه بچه گانه را می خواهد چه کند ؟ هدفش این بود که قدر مادر را بدانیم و به هر بهانه ای از او تقدیر کنیم. به مصداق دوستوم منی یاد ائیله سین بیر ایچی بوش گیردکانلا / برادرم یادم کند با گردوئی توخالی
اما در این میان جای پدر برای تقدیر خالی بود. نه روزی نه یادی. آخر او نیز زحمت کش بود. تا اینکه 24 اسفند روز تولد رضا شاه پهلوی ، روز پدر نامیده شد. هنوز این رو جا نیفتاده بود که برچیده شد و باز جای تقدیر و تشکر از پدر خالی ماند. سالها گذشت و روزی از روزها آبجی بزرگ به من زنگ زد و گفت :« زنگی به پدر بزن و روزاش را تبریک بگو.» با تعجب گفتم :« چه روز پدری چه تبریکی ؟» گفت :« فردا روز تولد مولا علی است و روز پدر نامگذاری شده. زنگ بزن.» این چنین شد که هر سال منتظر تولد مولاعلی می شدیم تا یادی از پدر کنیم و به او زنگ بزنیم. این سالهای آخری با آبجی بزرگ قرار گذاشتیم که برای پدر نیز مانند مادر هدیه ای بخزیم. اولین هدیه من ادکلنی بود که برایش فرستادم. گفتم :« نمی دانم از چه هدیه ای خوشت می آید . دفعه بعد خودت انتخاب کن.» خندید و گفت :« هرچه از دوست رسد نیکوست. من هر سال ادکلن می خواهم و هر سال نوعی دیگر.» گاهی وقتها می خندید و می گفت :« الهی که روز پدر هم مثل روز مادر سالی چند بار جشن گرفته شود و من هم مثل مادرتان سالی دو سه بار هدیه روز پدر بگیرم.»
بعد از این که دنیا را گذاشت و گذشت ، مادرم گفت که ادکلن ها را روی طاقچه گذاشته بود . هر از گاهی برشان می داشت نگاهشان می کرد ، لبخندی می زد ، سپس چشمانش از اشک پر می شد و بعد با دستمال کاغذی گردشان را می گرفت و سر جایشان می گذاشت. او هدایایی را که برایش می فرستادید با دقت و عشق نگاه می داشت.
امروز ، دوم ماه یونی ، در آلمان
سیزدهم ماه رجب ، تولد مولا علی ، روز پدر در ایران

No comments: