مادرم
آخرین فیلم ات را می بینم، شبیه فرشته ی سپید بالی هستی که
داخل پنبه ی سفیدِ گلداری فرورفته و آرام خوابیده ای. در چشمانت خیره می شوم. چشم
از چشمانِ بسته ات برنمی دارم. با خود می گویم:« خسته شده و دارد چرتی می زند.»
دلم می خواهد صدایت کنم « مهربان خانم» و تو فوری چشمانت را باز کنی و با لبان
خندان « بعله » بگویی، بله ای جانانه. امّا می بینم که پلک ها، چشمان قشنگ ات را پوشانده
اند. خوابت بسیار زیباست. دلم نمی خواهد بیدارت کنم. با خود می گویم:« بگذار سبک و
شیرین آرام بگیرد. بگذار به دیدار پسرانش بشتابد. به دیدار نوزادش که چند ماه پس
از تولد درگذشت و مادر را بی صدا به سوگ نشاند و پسر چهل و چند ساله اش که یکباره
افتاد و بلند نشد. بگذار برود تا یکی را که همچون فرشته ای سفید بال بر دروازه ی
بهشت در انتظار مادراست در آغوش بگیرد و دیگری را سیر تماشا کند.
مادرم، مهربانم، مهربانترینم، دل و جانم، منزل مبارک
2 comments:
سلام شهربانو جان. همیشه میگویم کاش هیچ مادری از دنیا نرود که آدم را وا دارد با زیباترین کلمات دلتنگش شود. از صمیم قلب تسلیت میگویم. روح همگی شاد و دعاگوی شما.
سلام سوسن خانم سپاسگزارم
Post a Comment