آتش بدون دود – کتاب اول – گالان و سولماز
نویسنده: نادر ابراهیمی
آتش بدون دود نمی شود و جوان بدون گناه
آلاو دومانسیز اولماز، ایگیت گناهسیر
حکایت از دو قبیلۀ بزرگ ترکمن، یموت و گوگلان است. به همدیگر دختر نمی دهند و دختر نمی گیرند. در قبیلۀ یموت، یازی اوجا سه پسر به نامهای، گالان، تلی و کرم دارد. سه پسر در دشمنی با گوگلانها زبانزد خاص و عام هستند. گالان، شاعر و وحشی و یکه تاز و سرسخت و کله شق و کینه جوست. حمله می کند، خون می ریزد و ویران می کند و بازمی گردد. پدر به رشادت این پسر می نازد.اما نگران مرگ او نیز هست.
*
مرا به شعرهای خوبم بشناس و به صدای خوش سازم
مرا به کینۀ کهنه ام بشناس و به صدای داغ تفنگم
مرا به اسبم بشناس و به آتشی که در صدها چادر انداخته ام
مرا به نامم: گالان اوجا، گالان اوجا، گالان اوجا
*
در سرزمین گوگلانها، بیوک اوچی بزرگ قیبلۀ گوگلان و آغ اویلر گومیشان است. او سه پسر به نامهای بت میش و قاباغ و آیدین و یک دختر به نام سولماز دارد. سولماز تیرانداز و جنگجوی ماهر، زیباست و عشاق فراوانی دارد. اما پدر او را شوهر نمی دهد تا بین خواستگارانش جنگ خانگی به راه نیفتد. گالان اوجا که تعریف زیبایی سولماز را می شنود، به دیدارش می شتابد. او را می بیند و عاشق اش می شود. اما سولماز با او شرط می بندد. گالان برای به دست آوردن سولماز باید سر سفرۀ شام، به چادر بیاید و او را جلو چشم پدر و مادرو برادرها، بردارد و برود. گالان اوجا با دو برادرش تلی اوجا و کرم اوجا به گومیشان می روند و طبق قرار قبلی، گالان وارد چادر شده و جلو چشمان حیرت زدۀ پدر و مادر و برادران، سولماز او را می رباید و سوار ترک اسبش می کند و می تازد. دو برادر گالان در تعقیب و گریز کشته می شوند و گالان جان سالم بدر می برد. از آن پس گالان اوجا به بهانۀ انتقام خون دو برادرش، هر از گاه به گومیشان حمله می کند و بی رحمانه می کشد.
بیوک اوجی ، پیک آشتی، به سوی گالان می فرستد. اما گالان آنه بای ، پیک آشتی را که با سه شتر بار پیش او آمده می کشد و صلح را نمی پذیرد. اوّلین فرزند گالان اوجا و سولماز اوچی ( آق اویلر ) به دنیا می آید. بیوک اوچی باز پیک به سوی گالان اوجا می فرستد. این بار قاباغ اوچی برادر سولماز به عنوان پیک آشتی می رود. گالان برادر سولماز را نمی کشد، اما صلح را نیز نمی پذیرد.
در ایری بوغوز،هنگام انتخاب کدخدا می رسد. برخلاف انتظارِ گالان اوجا، مردم به ( قارنوا ) رای می دهند. حتی یازی اوجا، پدر گالان اوجا نیز به طرف قارنوا می رود. گالان اوجا فه همراهی یاشولی حسن، شبانه چادر و اسباب خود را جمع می کند و صبح روز بعد با عده ای از طرفدارانش ایری بوغوز را به مقصد اینجه برون و درخت مقدّس ترک می کند. کنار درخت مقدس ساکن شده و اینجه برون را آباد می کنند.همه چیز به ظاهر آرام است. روزی تیری از آن سوی رودخانه به طرف گالان پرتاب می شود و بهانه ای به او برای خونریزی دوباره می دهد. گالان در نخستین روزهای خرداد 1269 خورشیدی با جنگجویان اینجه برون به سرزمین گوگلانها می رود و مزارع گندم را به آتش می کشد. آتشی سهمگین و مهار نشدنی. مزرعه و رزق مردم، طعمۀ آتش میشود. بیوک اوچی دستور قتل گالان اوجا را می دهد و گالان اوجا کنار چاه در حالی که آب کشیده تا بنوشد و خود را بشوید کشته می شود. آق اویلر، شاهد این ماجراست و قاتلین را که برادران سولماز هستند، می شناسد. سولماز آق اویلر را برداشته و انتقام شوهر را از برادرانش می گیرد و خود نیز کشته می شود. بیوک اوجی، خود را سر جنازه پسر و دخترش می رساند. راستی برای کدام فرزند بیشتر بگرید؟
از گالان اوجا و سولمازاوچی، دو پسر به نامهای آق اویلر و آقشام گلن می مانند.
*
تنها عشق است که می تواند شقاوت را تکیه گاه خویش کند و تنها عشق می تواند بی رحمانه نگاه کند و فروتنی را به مسخره بگیرد. عشق، مثل انقلاب است. خنجرش را که زمین بگذارد، دیگر چیزی نیست.
*
بی غم دوری از سولماز، هیچ دلی شاد نمی شود
بی نگاه ویرانگر سولماز، هیچ دلی آباد نمی شود
بی قفسی که سولماز برای پرنده می سازد
هیچ پرنده هرگز آزاد نمی شود
*
تو موج دریایی گالان اوجا
صدای صحرایی گالان اوجا
دشمنِ دشمن، رفیقِ دوست
با همه یی ، تنهایی، گالان اوجا
*
عشق جه ذلّت مطبوعی دارد.
*
بزرگ کسی است که بزرگی کند نه اینکه بزرگی را مثل خورجین به خودش آویزان کند.
*
آتش بدون دود نمی شود و جوان بدون گناه
آلاو دومانسیز اولماز، ایگیت گناهسیر
حکایت از دو قبیلۀ بزرگ ترکمن، یموت و گوگلان است. به همدیگر دختر نمی دهند و دختر نمی گیرند. در قبیلۀ یموت، یازی اوجا سه پسر به نامهای، گالان، تلی و کرم دارد. سه پسر در دشمنی با گوگلانها زبانزد خاص و عام هستند. گالان، شاعر و وحشی و یکه تاز و سرسخت و کله شق و کینه جوست. حمله می کند، خون می ریزد و ویران می کند و بازمی گردد. پدر به رشادت این پسر می نازد.اما نگران مرگ او نیز هست.
*
مرا به شعرهای خوبم بشناس و به صدای خوش سازم
مرا به کینۀ کهنه ام بشناس و به صدای داغ تفنگم
مرا به اسبم بشناس و به آتشی که در صدها چادر انداخته ام
مرا به نامم: گالان اوجا، گالان اوجا، گالان اوجا
*
در سرزمین گوگلانها، بیوک اوچی بزرگ قیبلۀ گوگلان و آغ اویلر گومیشان است. او سه پسر به نامهای بت میش و قاباغ و آیدین و یک دختر به نام سولماز دارد. سولماز تیرانداز و جنگجوی ماهر، زیباست و عشاق فراوانی دارد. اما پدر او را شوهر نمی دهد تا بین خواستگارانش جنگ خانگی به راه نیفتد. گالان اوجا که تعریف زیبایی سولماز را می شنود، به دیدارش می شتابد. او را می بیند و عاشق اش می شود. اما سولماز با او شرط می بندد. گالان برای به دست آوردن سولماز باید سر سفرۀ شام، به چادر بیاید و او را جلو چشم پدر و مادرو برادرها، بردارد و برود. گالان اوجا با دو برادرش تلی اوجا و کرم اوجا به گومیشان می روند و طبق قرار قبلی، گالان وارد چادر شده و جلو چشمان حیرت زدۀ پدر و مادر و برادران، سولماز او را می رباید و سوار ترک اسبش می کند و می تازد. دو برادر گالان در تعقیب و گریز کشته می شوند و گالان جان سالم بدر می برد. از آن پس گالان اوجا به بهانۀ انتقام خون دو برادرش، هر از گاه به گومیشان حمله می کند و بی رحمانه می کشد.
بیوک اوجی ، پیک آشتی، به سوی گالان می فرستد. اما گالان آنه بای ، پیک آشتی را که با سه شتر بار پیش او آمده می کشد و صلح را نمی پذیرد. اوّلین فرزند گالان اوجا و سولماز اوچی ( آق اویلر ) به دنیا می آید. بیوک اوچی باز پیک به سوی گالان اوجا می فرستد. این بار قاباغ اوچی برادر سولماز به عنوان پیک آشتی می رود. گالان برادر سولماز را نمی کشد، اما صلح را نیز نمی پذیرد.
در ایری بوغوز،هنگام انتخاب کدخدا می رسد. برخلاف انتظارِ گالان اوجا، مردم به ( قارنوا ) رای می دهند. حتی یازی اوجا، پدر گالان اوجا نیز به طرف قارنوا می رود. گالان اوجا فه همراهی یاشولی حسن، شبانه چادر و اسباب خود را جمع می کند و صبح روز بعد با عده ای از طرفدارانش ایری بوغوز را به مقصد اینجه برون و درخت مقدّس ترک می کند. کنار درخت مقدس ساکن شده و اینجه برون را آباد می کنند.همه چیز به ظاهر آرام است. روزی تیری از آن سوی رودخانه به طرف گالان پرتاب می شود و بهانه ای به او برای خونریزی دوباره می دهد. گالان در نخستین روزهای خرداد 1269 خورشیدی با جنگجویان اینجه برون به سرزمین گوگلانها می رود و مزارع گندم را به آتش می کشد. آتشی سهمگین و مهار نشدنی. مزرعه و رزق مردم، طعمۀ آتش میشود. بیوک اوچی دستور قتل گالان اوجا را می دهد و گالان اوجا کنار چاه در حالی که آب کشیده تا بنوشد و خود را بشوید کشته می شود. آق اویلر، شاهد این ماجراست و قاتلین را که برادران سولماز هستند، می شناسد. سولماز آق اویلر را برداشته و انتقام شوهر را از برادرانش می گیرد و خود نیز کشته می شود. بیوک اوجی، خود را سر جنازه پسر و دخترش می رساند. راستی برای کدام فرزند بیشتر بگرید؟
از گالان اوجا و سولمازاوچی، دو پسر به نامهای آق اویلر و آقشام گلن می مانند.
*
تنها عشق است که می تواند شقاوت را تکیه گاه خویش کند و تنها عشق می تواند بی رحمانه نگاه کند و فروتنی را به مسخره بگیرد. عشق، مثل انقلاب است. خنجرش را که زمین بگذارد، دیگر چیزی نیست.
*
بی غم دوری از سولماز، هیچ دلی شاد نمی شود
بی نگاه ویرانگر سولماز، هیچ دلی آباد نمی شود
بی قفسی که سولماز برای پرنده می سازد
هیچ پرنده هرگز آزاد نمی شود
*
تو موج دریایی گالان اوجا
صدای صحرایی گالان اوجا
دشمنِ دشمن، رفیقِ دوست
با همه یی ، تنهایی، گالان اوجا
*
عشق جه ذلّت مطبوعی دارد.
*
بزرگ کسی است که بزرگی کند نه اینکه بزرگی را مثل خورجین به خودش آویزان کند.
*
No comments:
Post a Comment