می پرسم:« نئجه سن؟ نه
وار نه یوخ؟ کئف مئف سازدی؟ /چطوری؟ چه خبرها؟ حال و احوال خوبه؟»
جواب می دهد:« البته که خوبم، غرق خوشی ام، حال و احوال بهتر از این نمیشه. خدا را
شکر همه چیز آرام و ساکت و زیباست. سیل غوغا نمی کند، گرمای سوزان جنگلها را
خاکستر نمی کند، ماهی ها از بی آبی تلف نمی شوند، گرسنگان افریقا آنقدر خورده اند
که شکمشان بالا آمده، زندانها خالیست و امّا ارواح آتیلا و چنگیز و تیمور و هیتلر،...
حتّی شمرابن ذی الجوش، خوشی زیاد به دلشان زده و از قبر خارج شده و داخل تن و جانِ
ولادیمیرِ مهربان و انسان دوست، شده و به مردم بیچارۀ اکرائین چنان محبّت می کنند،
همچون محبّتِ اقوام مهاجر به سرخپوستانِ صاحبِ سرزمینِ مادری.»
No comments:
Post a Comment