حضرت مولانا می فرماید:
لاجرم ذوالنوّن در زندان بود
*
چون قلم در دست غدّاری بود
بی گمان منصور بر داری بود
*
حضرت مولانا می فرماید:
سایت قایاقیزی
نامش آشناست. آشنا درکتابهای درسی، با توضیحی مختصر درباره
اش. درباره اش آنچه که به خاطرم مانده تاریخ تولد و وفات و محل دفن و قرنی که می
زیسته. باز خدا بیامرزد کسی را که به فکرش افتاد تا در تقویم، برای این عزیران،
روزی به عنوان بزرگداشت برگزیند و با دیدن اسمش کنجکاو شده و مطالعه ای کنم.
« پیر هرات، پیر انصار، استادِ شریعت و پیرِطریقت. مادرش بلخی بود و پدرش هراتی.
مفسّرِ قرآن کریم و صاحب مناجات نامه و الهی نامه و محبت نامه، قلندرنامه و... » و
در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم می زیست. زندگی اش از چهار سالگی به خواندن و
نوشتن و آموزش قرآن کریم، تحت تعلیم پدر آغاز و تا هشتاد و پنج سالگی به پایان
رسید و در گازرگاه هرات به خاک سپرده شد. در سن هفتاد و شش سالگی بینائی چشمانش را
از دست داد اما دست از تلاش برنداشت.
مختصری از آنچه درباره اش خواندم می نویسم تا بیشتر مطالعه کنم و بیشتر بدانم و از
او بنویسم.
*
یارب ز تو آنچه من گدا می خواهم
افزون ز هزار پادشا می خواهم
هر کس ز در تو حاجنی می خواهد
من آمده ام از تو ترا می خواهم
*
من بنده ی عاصیم رضای تو کجاست
تاریک دلم نور ضیای تو کجاست
ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی
آن بیع بود لطف و عطای تو کجاست
*
مست توام از جرعه و جام آزادم
مرغ توام از دانه و دام آزادم
مقصود من از کعبه و بتخانه توئی
ور نه من از این هردو مقام آزادم
*
در دوزخ اگر وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید
ور بی تو به صحرای بهشتم خوانند
صحرای بهشت بر دلم تنگ آید
*
دی رفت و باز نیاید، فردا را اعتماد نشاید، حال را غنیمت دان که دیر نپاید.
*
عید قربان است و صدای
عطیه خانم را که به بهانۀ تبریک عید، زنگ زده و سخنرانی می کند، از پشت تلفن ام می
شنوم. از حقوق حیوانات می گوید و ستم به بز و گوسفند و گاو و مرغ و خروس که بی
رحمانه قتل عام می شوند و این عین بی رحمی است و.... دلش می خواهد با هاله هم حرف بزند
و حال و احوالی بپرسد. هاله با اشاره چشم و دست به من می فهماند که نمی خواهد با
او حرف بزند و من به راحتی دروغ می گویم:« موبایل هاله زنگ زده و دارد با یکی حرف
می زند و...»
می گویند:« دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز.» اما نمی دانم این دلیل قابل
قبولی برای دروغ گفتن است یا نه. اما یادم می آید که یک بار اورزولا همه را « بجز
عطیه» برای خوردن قهوه و کیک، به خانه اش دعوت کرد و در جواب گلایۀ عطیه راست و
پوست کنده گفت که دلش نخواسته او را دعوت کند، که او با زبان تلخش موجب آزار بقیّه
می شود، اوقات تلخی و ناراحتی پیش آمد و زبان تند و تیز عطیه به کار افتاد و
ارتباط بین آن دو کاملا قطع شد آن هم با دلخوری و خاطره ای ناخوشایند. این خاطره
سبب شد که نتوانم راست و پوست کنده بگویم که هاله نمی خواهد با تو حرف بزند. دوستی
آن هم به زورچه دارد ؟ اخلاقناشایست دیگری
که بیشتر از هرچیز موجب رنجش اطرافیان می شود، شوخی های بی مزه و توهین آمیز عطیه
و خنده های بلندش بعد از شوخی و گفتن:« شوخی کردم جنبه داشته باش» است. خنده و
شادی آن هم به قیمت شکستنِ دلِ عزیزان، چه معنی دارد؟
دئیدیم دیلیم اول دیلیم
بیر آز هلیم اول دیلیم
سن کی کوسدوردون یاری
دیلیم – دیلیم اول دیلیم
بعد از خداحافظی از عطیه، هاله را سرزنش کردم. گفتم:« چه اشکالی داشت به حرمت این
روز عزیز هم که شده، اگر گوشی را از دستم می گرفتی و یک سلام و علیک کوتاهی می
کردی و مرا وادار به دروغ گفتن نمی کردی؟ «دیلیوه
یارا چیخمازدی کی.»
گفت:« اگر گوشی را از دستت می گرفتم و با او حرف می زدم دعوایمان می شد
و ناراحت تر می شدی. آخر در این اوضاع و احوالی که مردم متمدّن به جان هم افتاده
اند و یکی دارد به بهانه ای مردم کشوری را به خاک و خون می کشد، در حالی که مردم
بی گناه قتل عام می شوند و کسی نمی تواند جلودارشان شود، چه جای دفاع از گاو و
گوسفند و بز؟ کودکان افریقائی از شدت بیماری و گرسنگی، تلف می شوند. به خدا اگر
توانش را داشتم همین چهارپایان قربانی را بار کامیون می کردم و به بچّه های گرسنۀ
افریقا، به مردم جنگ زده که خانه و کاشانه شان ویران و گرسنه و سرگردان به گوشه و
کناری پناه برده اند، به مردمی که گرانی کمرشان را خم کرده، می رساندم. آه ای
خدا...»
او حرف می زد و به دنیا بد و بی راه می گفت. همه را به باد لعنت گرفته بود از آدلف
هیتلر گرفته تا ولایمیر هیتلر
*
خدایا در این روز مقدّس آرزو می کنم که تا عید قربان سال بعدی، خونخواران را به
سزای اعمالشان برسانی و آرامش به دنیا بازگردد.
*
حضرت مولانا می فرماید: