2022-03-10

به بهانۀ چهارّمِ شعبان

 

امروز، روزی آفتابی و زیباست. خورشید خندۀ روشن و شیرین اش را بر آسمان آبی و زمینِ سرد، پهن کرده است. هر جا که کی درخشد گرم و دلپذیر است. با یک فنجان چایِ تازه دم، به بالکن رفته و روی صندلی می نشینم. گرمای ملایم روحم را می نوازد. صدای تیک تیکِ موبایلم ازپیامی تازه خبر می دهد. باز می کنم. پیام های تبریک پی در پیِ تولّد می رسد. فراموش کرده ام، تولّد چه کسی است؟  چند دقیقه ای طول نمی کشد که دوست جان زنگ می زند؟ از او می پرسم:« خیر باشد! » می گوید:« چقدر فراموشکاری! مگر می شود تولّد حضرتِ عباس را فراموش کرد!؟»
راست می گوید، مگر می شود فراموش کرد؟ مردی را که یقین به کشته شدن دارد و امان نامه ای را که برایش می آورند نمی پذیرد و تا آخرین رمق اش، کنار یار می ماند.
مگر می شود فراموش کرد، اسطورۀ مقاومت را جان فدای جانان کرد و سرمشقی شد برای غیورانی که جان باختند تا ما آسوده زندگی کنیم. در سایۀ همین غیوران جان باخته و جانباز، آوارۀ مرزها نشدیم.
مگر می شود فراموش کرد، تشنه لبی را که به آب رسیده و مشت هایش را پر کرده، امّا خانوادۀ لب تشنه اش جلوِ چشمش مجسم شده و مشت را خالی کرده و مَشک را پرآب کرده و بازگشته است و این عملش شاه اثری شده فراموش نشدنی. و جانِ جانان حافظ خوش کلام به حق می فرماید؟
ما در پیاله عکسِ رخِ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذّتِ شربِ مدامِ ما
*

 

1 comment:

سوسن جعفری said...

عزیزم
چه ضمیر روشنی