2021-11-07

گفتگو در شعر شعرا

 گفتم عشقت قرابت و خویش منست
غم نیست غم از دل بداندیش منست
گفتا بکمان و تیر خود می‌نازی
گستاخ مینداز گرو پیش منست
مولانا
*

گفتم : صنما لاله رخا دلدارا
در خواب نمای چهره باری یارا
گفتا : که روی به خواب بی ما وانگه
خواهی که دگر به خواب بینی ما را
ابوسعید ابی الخیر
*
گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات

گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات
گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا
شادی همه لطیفه گویان صلوات
حافظ
*
گفتم شب مهتاب بیا، نازکنان گفت

آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد
مهدی سهیلی

*
گفتم که دل از تو بوسه ای خواهان است
گفتا که بهای بوسۀ من جان است
دل آمد و در پهلی جان زد انگشت
یعنی که به من بیع بکن کارزان است
عائشۀ سمرقندی
*
زاغی می گفت اگر بمیرد شهباز

من جای کنم بدست شاهان از ناز
بلبل بشنید وگفت کای بندهٔ آز
رو لاف مزن با وزغ وموش بساز
ملک الشعرای بهار
*
گفتم که لبم به بوسه‌ای مهمان است

گفتا که بهای بوسهٔ من جان است
عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت
یعنی که خموش، بیع جان ارزان است
مهستی گنجوی
*
گفتم نظری که عمر من فاسد شد

گفتا ز حسد جهان پر از حاسد شد
گفتم بوسی به جان دهی گفت برو
بازار لب من اینچنین کاسد شد
مهستی گنجوی
*

گفتم: دلت ار با من شیداست بگو

گفت: آنچه دلت ز وصل من خواست بگو
گفتم که: دل اندر کمرت خواهم بست
گفتا که: چه دیده‌ای درو؟ راست بگو
اوحدی مراغه ای
*
یاد تو هست در دل ، هر چند که از تو دورم
با طعنه گفت : دانم ای عاشق صبورم
گفتم : دلم شکستی. گفتا : برو که رستی
گفتم : مکن خدا را ، مشکن دگر غرورم
گفتا که صبر بایید تا اخترت برآید
عنقای بی نشانم ، الماس کوه نورم
گفتم دگر ندانم ، پیش تو بی زبانم
افکنده عشق بی باک اینگونه در تنورم
ظاهر حسینی هروی
*
گفتی اگر از کوی خود، روزی تو را گویم : «برو»؟
گفتم که صد سال دگر، امروز و فردا می کنم
سیمین بهبهانی
*
گفتی برو! گفتم که میمانم نگفتم؟

گفتی چرا؟ گفتم نمیدانم نگفتم؟
گفتی خرابم میشوی گفتی ،نگفتی؟
گفتم چه میدانی که ویرانم نگفتم؟
مجتبی سپید
*
گفتم که: اگر چه آفت جان منی
جان پیش کشم تو را که جانان منی
گفتا که: اگر بندۀ فرمان منی
آن دگران مباش، چون زآن منی
فخرالدین عراقی
*
گفتی که به خواب تو بیایم شب هجران
در دیدۀ من خواب و شب هجر تو، نئیهات
سحاب اصفهانی
*

 

No comments: