چه روز غمگین و کسل کننده ای است. خورشید پشت ابرها پنهان شده، باران حوصله باریدن ندارد. باد با خشم و بغض فراوان می وزد و اشیا را به این سوی و آن سوی پرتاب می کند. دلتنگ و غمگین گوشه ای می نشینم و سعی می کنم جرعه ای از چائی ام را قورت بدهم. داغِ داغ است. او نیز حوصله ولرم و نوش جان شدن را ندارد.
یاد شعر مرحوم مهدی اخوان ثالث می افتم که می فرماید:
مرا دوباره بسازید و پرورش بدهید
از اینکه اکنون هستم خوشم نمی آید
خدای من تو مرا باز آفرینی کن
پدر بگو که مرا مادرم ز نو زاید
*
نه نغمه نی خواهم و نه طرف چمن
نه یار جوان نه نغمه صاف و کهن
خواهم که به خلوتکده ای از همه دور
من باشم و من باشم و من باشم و من
*
No comments:
Post a Comment