صدای سرفه ها و تک سرفه های هفته گذشته ام، همسایه طبقه بالا را به وحشت انداخت.
او که پیر زنی بسیار پرحرف و وقت گیر است و تا آدمی را دم در گیر می اندازد، به
قول خودمان ( باجی باجین اؤلسون سؤز چوخ، واخ یوخ
) ول کن نیست. چند روزی با دیدن من، (
جن بسم الله گؤرن کیمی قاچیر ) پله ها را یکی دوتا کرده و به خانه اش
پناه می برد. هفتاد و چند سال دارد و از مرگ می ترسد. زندگی را خیلی دوست دارد. حق
هم دارد. پس از شصت و چند سال عمر، بازنشسته شده و دارد از زندگی لذت می برد. او
نیز مثل من خانه را دوست دارد. از مرگ به شدت می ترسد. اما من که پس سرماخوردگی
سخت توان خود را باز یافته ام، از مرگ نمی ترسم. حتی گاهی به مرگ و رفتن جان از
بدن، فکر می کنم. چگونه به آسمان می روم؟ عالم برزخ چگونه است؟ و الی آخر. بله از
مرگ نمی ترسم ، اما زندگی نعمت زیبائی است که خدا بخشیده و دوست دارم تا آنجائی که
از دستم برمی آید، به افزایش عمرم کمک کنم. فرزندانم را، نوه هایم را ، سلامتی و
زندگی ام را دوست دارم. دلم می خواهد هر روز برای هواخوری به بیرون بروم. در هوای
بارانی و برفی قدم بزنم و لب رودخانه نشسته و بنویسم. اما اکنون کرونا از چین و
ماچین راهی شده و خود را به سوی جهان رسانده و موجب وحشت و اضطراب و انتظار همه
شده. با جثۀ میکروسکپی اش همه را به زانو درآورده است. رسما خانه نشین شده ایم.
هرچه دقت و احتیاط کنیم بهتر است.
کتابی در دست می گیرم و رو به خدا می گویم:« خدایا عمر و زندگی همه دست توست. این جان فدای تو. اما به این زودی نمی خواهم بمیرم.»
کتابی در دست می گیرم و رو به خدا می گویم:« خدایا عمر و زندگی همه دست توست. این جان فدای تو. اما به این زودی نمی خواهم بمیرم.»
No comments:
Post a Comment