دهه هشتادی که گذشت ، پر از نشیب و فراز و اضطراب و رنج و شادی بود. سال اولش سخت گذشت. سال دوم و سوم اش پر از آشفتگی و اضطراب و تردید بود. سال سوم اش آرامش قبل از طوفان بود. سال چهارمش طوفانی بود. میان گریه خندیدم. راست ایستادم و به خود اجازه شکستن ندادم و نشکستم . اگر چه طوفان سهمگین بود. آموختم که در مقابل طوفان ایستادن ، حتی ایستاده مردن بهتر از شکستن است. با نشکستن بودنم را ثابت کردم. ثابت کردم کسی که وجود دارد « هیچ » به حساب آوردن اش غیر ممکن است. نادیده گرفتن اش خطائی بزرگ است. سال پنجم اش رسیدن به ساحل آرامش بود. قلمی که در صندوقخانه مخفی شده بود و هر از گاهی بیرون می آمد و لرزان می نوشت و نوشته هایش را با خودش به صندقخانه می برد و آن گوشه ها پنهان می کرد ، از قفس صندوقخانه بیرون پرید و در دستان تازه نیرو گرفته ، جانی تازه یافت. دوستانی که تشویقم کردند و زندگی ام رنگی دیگر گرفت. اولین بار وبلاک نویسی را در پرشین بلاک شروع کردم و از طریق دنیای اینترنت با دوستان عزیزی آشنا شدم که برایم خیلی ارزش دارند. سال ششم اش سیاه مشق هایم چاپ شد و سال هفتم اش داغ برادر جوان تر از خود دیدم که نوبت را رعایت نکرد و با عجله رفت و همه را در ماتم مرگ ناگهانی اش شوکه کرد و سال نهم اش پدرم را ، جان و دلم را ، از دست دادم. اینگونه عزیزانی رفتند و عزیزانی دیگر به جمع مان پیوستند. صورتمان را اشک خیس کرد. هم اشک غم هم اشک شادی. هم بایاتی جانگداز در غم از دست دادن عزیزترین های زندگیمان خواندیم و هم در شادی عزیزانی که به جمع مان اضافه شدند ، نازلاما و یاللی خواندیم.
در این دهه بلاهای انسانی و غیر انسانی و طبیعی دست در دست هم دادند و دل ها را خون کردند. خانه ها را ویران کردند.
داشتم دعا می کردم ، آرزو می کردم ، از خدا می خواستم که خرگوش امسال برایمان آرامش و صلح و صفا همراه بیاورد، که گل صنم گفت : « سالی که نکوست از بهارش پیداست.»
گفتم :« آی دیلیوی ائششک آریسی ساشسین / ای که زبانت را زنبور سرخ نیش بزند.»
اشاره ای به تلویزیون کرد و گفت :« والله به خدا تقصیر من نیست . طفلک مردم ژاپن را نگاه کن . قذافی را نگاه کن. »
حالم خراب شد اما ناامید شیطان است. دعا می کنم آرزو می کنم که این سال نودی که شروع شده صلح و آرامش بر جهان و بر دل همگان به ارمغان بیاورد. یا آورده باشد؟ الهی آمین.
در این دهه بلاهای انسانی و غیر انسانی و طبیعی دست در دست هم دادند و دل ها را خون کردند. خانه ها را ویران کردند.
داشتم دعا می کردم ، آرزو می کردم ، از خدا می خواستم که خرگوش امسال برایمان آرامش و صلح و صفا همراه بیاورد، که گل صنم گفت : « سالی که نکوست از بهارش پیداست.»
گفتم :« آی دیلیوی ائششک آریسی ساشسین / ای که زبانت را زنبور سرخ نیش بزند.»
اشاره ای به تلویزیون کرد و گفت :« والله به خدا تقصیر من نیست . طفلک مردم ژاپن را نگاه کن . قذافی را نگاه کن. »
حالم خراب شد اما ناامید شیطان است. دعا می کنم آرزو می کنم که این سال نودی که شروع شده صلح و آرامش بر جهان و بر دل همگان به ارمغان بیاورد. یا آورده باشد؟ الهی آمین.
No comments:
Post a Comment